.



بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

مدتی بود که احساس می کردم حرف زدن با این بچه ها به شکل و روش­های گذشته، فایده ­ای نداره.حال بچه ­ها خوب نیست. یک نوع احساس روزمرگی و عدم رضایت.نه به خاطر اینکه هیئتشان رونق نداشته باشه یا محتوای کارهای مجموعه ضعیف باشه.شاید به دلیل کارنابلدی. یک جور نداشتن مدیریت، روی حالاتی که برای هر انسانی پیش میاد و به اونا باید به چشم فرصت نگاه کرد. غم و اندوه، بلا و مصیبت یا فشار و سختی از نظر اهل بیت(ع) فرصت­های نابی برای بندگی و مناجات با خدا و درس آموزی بوده ­اند. یه نگاه به فهرست دعاها این نکته رو تأیید می­کنه. به نظرم رسید، یکی از چیزهایی که از توی دعاهای اهل بیت(ع) باید یاد بگیریم، همین نکته است. صحیفه فاطمیه را با خودم برداشتم و صاف رفتم توی هیئت دانش ­آموزی و روی صندلی نشستم. هیئت دانش آموزی است اما مخاطباش هم مربی(دانشجو)هستند و هم دانش آموز؛ این خودش یه جور یکدست نبودنه .البته دانش آموزها هم که توی یک رده نیستند.اینها کار رو سخت تر و پیچیده تر می­کنه.ولی خوب.خوبیش اینه که می­دو نستند برای چی اومدند و همه سرتاپا محبت به اهل بیت(ع) هستند و خیلی تشنهبعد از سلام و بسم الله و.مقدمات معمول، بحثم را اینطور شروع کردم:  

ما که هم ­سن شما بودیم؛ چندتایی آدم عجیب  و غریب دیدیم، بعدها فهمیدیم دیگه مثل اونا نیست، انگار که همون چندتا بودند. یکی از آونا یه حاج آقایی بود که هر جا می ­رفت، از اول تا آخر منبرش با صدای زیبا شعر میخوند. همه حرفاش رو اینطوری می­زد. برای خودش آقای خاص بود؛ همه هم اونو به همین شکل می­شناختند و می­ پسندیدند.

امروز که داشتم می­ اومدم. این کتاب را گرفتم دستم؛ گفتم مثلا من هم می تونم از امروز به بعد آقای خاص باشم.اصلا هم خنده نداره مگه من چیم کمتره؟! می­خوام بشم یه آدمی که فقط و فقط هرجا که می ره دعاهای حضرت زهرا(س) را می­گه. ولی نه به شکل مناجات و اشک و آه که اون هم در جای درست خودش و به شکل مناسبش چیز بدی نیست. اما این شکل باید چه جوری باشه؟ امشب می­خوام در این مورد صحبت کنم. میخوام صحیفه فاطمیه براتون بخونم؛ اما سبک مناسبی براش دارم؛ سبکی که شرط اولش پاسخ تک تک شما به یک سواله.

بچه ­ها هاج و واج نگاه میکردند و سعی می کردند بفهمند من چه چیزی می­خوام بگم.

گفتم:  می خوام بدونم اگه قرار باشه بگی شبیه چه چیزی هستی، از خودت چه توصیفی داری؟ اصلا شما الان شبیه چی هستید؟

مثل یه آدمی که چه جوریه؟

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

آیات 1تا6

با دیگران فرق داشت، نه اینکه تافته جدابافته باشد، اتفاقاً در اکثر اوقات مثل بقیه بود؛ اما مواردی می­شد که همه می­فهمیدند او نسبت به چیزهایی دغدغه و حساسیت بیشتری دارد و به همین دلیل از دیگران متمایز است. وقت­ هایی که رنگ چهره ­اش عوض می ­شد، زمان­هایی که غیرتی می­ شد، اوقاتی که به فکر فرو می­ رفت، و لحظاتی که چشمش پر  از اشک می ­شد، اینها موقع ­هایی بودند که فرق داشتن او با سایرین معلوم بود. در همه اوقات یاد شده، انگار که او رفته باشد جایی دیگر. جایی که به آنجا تعلق داشت و اهل آنجا بود؛ نمی ­دانم کجا ولی حتماً جایی که خصلت اهالی آن، اهمیت بیشتر نسبت به بعضی­ چیزهاست. به هر حال عالَم او عالم شش دانگ­ها بود و مردم آنجا برای این هوشیاری برنامه داشتند برنامه ­ای که در آن باورهایی است که سبب می­شوند همیشه بیدار بمانند و باعث بیداری دیگران شوند.

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

مدتی بود که احساس می کردم حرف زدن با این بچه ها به شکل و روش­های گذشته، فایده ­ای نداره.حال بچه ­ها خوب نیست. یک نوع احساس روزمرگی و عدم رضایت.نه به خاطر اینکه هیئتشان رونق نداشته باشه یا محتوای کارهای مجموعه ضعیف باشه.شاید به دلیل کارنابلدی. یک جور نداشتن مدیریت، روی حالاتی که برای هر انسانی پیش میاد و به اونا باید به چشم فرصت نگاه کرد. غم و اندوه، بلا و مصیبت یا فشار و سختی از نظر اهل بیت(ع) فرصت­های نابی برای بندگی و مناجات با خدا و درس آموزی بوده ­اند. یه نگاه به فهرست دعاها این نکته رو تأیید می­کنه. به نظرم رسید، یکی از چیزهایی که از توی دعاهای اهل بیت(ع) باید یاد بگیریم، همین نکته است. صحیفه فاطمیه را با خودم برداشتم و صاف رفتم توی هیئت دانش ­آموزی و روی صندلی نشستم. هیئت دانش آموزی است اما مخاطباش هم مربی(دانشجو)هستند و هم دانش آموز؛ این خودش یه جور یکدست نبودنه .البته دانش آموزها هم که توی یک رده نیستند.اینها کار رو سخت تر و پیچیده تر می­کنه.ولی خوب.خوبیش اینه که می­دو نستند برای چی اومدند و همه سرتاپا محبت به اهل بیت(ع) هستند و خیلی تشنهبعد از سلام و بسم الله و.مقدمات معمول، بحثم را اینطور شروع کردم:  

ما که هم ­سن شما بودیم؛ چندتایی آدم عجیب  و غریب دیدیم، بعدها فهمیدیم دیگه مثل اونا نیست، انگار که همون چندتا بودند. یکی از آونا یه حاج آقایی بود که هر جا می ­رفت، از اول تا آخر منبرش با صدای زیبا شعر میخوند. همه حرفاش رو اینطوری می­زد. برای خودش آقای خاص بود؛ همه هم اونو به همین شکل می­شناختند و می­ پسندیدند.

امروز که داشتم می­ اومدم. این کتاب را گرفتم دستم؛ گفتم مثلا من هم می تونم از امروز به بعد آقای خاص باشم.اصلا هم خنده نداره مگه من چیم کمتره؟! می­خوام بشم یه آدمی که فقط و فقط هرجا که می ره دعاهای حضرت زهرا(س) را می­گه. ولی نه به شکل مناجات و اشک و آه که اون هم در جای درست خودش و به شکل مناسبش چیز بدی نیست. اما این شکل باید چه جوری باشه؟ امشب می­خوام در این مورد صحبت کنم. میخوام صحیفه فاطمیه براتون بخونم؛ اما سبک مناسبی براش دارم؛ سبکی که شرط اولش پاسخ تک تک شما به یک سواله.

بچه ­ها هاج و واج نگاه میکردند و سعی می کردند بفهمند من چه چیزی می­خوام بگم.

گفتم:  می خوام بدونم اگه قرار باشه بگی شبیه چه چیزی هستی، از خودت چه توصیفی داری؟ اصلا شما الان شبیه چی هستید؟

مثل یه آدمی که چه جوریه؟

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

قبل از رفتن به هیئت دانش ­آموزی، یک سر رفتم درِ خونه مادرم.باید یک بسته ­ای را به او می­ دادم. توضیح دادم که دیرم شده و نمی­تونم بیشتر پیشش بمونم.خوشش نمیاد دستش رو ببوسم خم شدم تا صورتش را ببوسم دست انداخت دور گردنم.انگار که توی یک لحظه آسمون دلم ابری شد.قبلش هواشناسی هیچ چی اعلام نکرده بود.هوا صاف صاف بود.ولی الان فقط باید زودتر جمع و جور می کردم و می­ رفتم  .چون اگر بارون می اومد، الکی گل و شل می ­شد و مادرم احساس نگرانی می ­کرد.

خوب خداحافظی کردم و رفتم بیرون.مسیر حرکت رو، یا یادم رفت گریه کنم یاشایدم جو تست و مسابقه منو گرفت که چقدر می تونم روی خودم کنترل داشته باشم.رسیدم هیئت ولی با توپ آماده شلیک.

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

ابراهیم مجسم، که خون بهای ذبیحش، مبنای حرمت خون محترم شد! کسی که سوره فیل جلوه های ویژه کوبنده ترین احتجاج توسط او شد.  همزمان با جاری شدن جمله ویران کننده اش، محمد(ص) متولد شد! و چهل سال پس از جمله توحیدی او مبعث شد و قرآن نازل شد. تو جدّ محمد و احتجاج قرآنی ات از همان ریاحینی بود که دیرینه شناسان قدمت رویشش  را تا صحف ابراهیم(ع) و موسی(ع) تخمین زده اند.

تو جدّ همه سیادت ها و احتجاج تو سید همه احتجاج های عالم است! انا رب الابل و انّ للبیت رب سیمنعه

و اینک از جایی که گمان نمی رفت، ابابیل جملات تو  انقلاب کردند. اینبار از ایران و اکنون چهلمین عام الفیل است که آن جملات انقلابی برای مبعوث شدن از غار حراء سرازیر شدند  تا کار را یکسره کنند! جهان مسجد خداست و خدا معامله ای سخت با جهانخواران می کند.   


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

آیه، حقیقتی است که بسیاری به غلط آن را نشانه ترجمه کرده اند. نشانه چیزی مثلِ عطر و طعم است که از روی آن حقیقتی شناسایی میشود.

اشتباه بعدی این است که نشانه را هم برخی با دلالت شرح می دهند؛ دلالت چیزی شبیه ترجمه کردن است یا آدرس دادن.

اما آیه چیزی شبیه بینایی است شبیه نفس کشیدن است.آیه اگر نباشد، حیات ممکن نیست! این آیه را ببینید.اگر نبود، قلب متوقف می شد:

فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (سوره مبارکه سجده، آیه17)



بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

مقدمه:

همین که انسان میشنود علی(ع) دعایی را بر زبان جاری کرده است، برای  کنجکاو شدن در اینکه جزئیات این کلام عاشقانه و عمیق چیست، کافی است. حال اگر بگویند این کلام در صحنه حساسی همچون پیش از بر نیزه رفتن قرآنها و فریب خوردن سرنوشت ساز کوفیان توسط بنی امیه بوده است، حساسیت تحلیل و جزء و کل این متن صدچندان میشود. مردی با ویژگیها و عظمت امیرالمؤمنین(ع)، در آن لحظات سرنوشتساز به این واقعه چگونه نگریسته است؟ چه چیز او را نگران کرده است؟چاره کار را در چه چیز میدانسته است؟اصلا حال او چگونه بوده است و در قلب او چه میگذشته است و هزاران چیست و چرا و چگونهای که گاهی خواندن متن را دشوار میکند.

کلام علی(ع) اگر به چشم یک متن علمی مورد ملاحظه قرار بگیرد، گویا و روشن است. اما گاهی همین رویکرد علمی با پیشگفتار و مقدمهای مناسب و شاید ساده، قابل شکل گرفتن خواهد بود. مثلاً توجه به اینکه بر نیزه رفتن قرآنها در جنگ صفین با خود چه بار معنایی داشته است؟ شاید نکات زیر گویای این معنا باشد و بتواند تبیین کند که این حادثه برابر با چه چیز بوده است:

برابر با تبدیل یک پیروزی پر هزینه و تقریبا قاطعانه به یک شکست.

برابر با مجال یافتن و قدرت گرفتن جریاناتی که خبیث و جاهل بودند.

برابر با اختلافات داخلی میان ارکان حکومت، به نحوی که ظرف ماه های بعد و با شهادت ایشان و با مجبور شدن امام حسن(ع) به صلح با معاویه، حسرت حاکمیت علوی بر سینه تاریخ باقی ماند.

برابر با روی کار آمدن بنی امیه با تمام خباثت و زشتیهایی که بروز دادند. از جمله فاجعه کربلا و شهادت سیدالشهدا(ع) و برترین مردان تاریخ و اسارت پاک ترین ن عالم.

برابر با استقبال از تغییرات و دگرگونی های جدید که برخی مطلوب و خواستنی و برخی نامطلوب و برحذر داشتنی هستند.

و.

اکنون و با دانستن این مقدمه، کلمات و عبارات دعا، اهمیتی صدچندان پیدا میکنند. باید دید اولاً علاج چنین شرایطی به رعایت چه نکاتی وابسته است و اساساً اولویت دار ترین حقایقی که در این شرایط باید مورد توجه قرار بگیرند، شامل چه مواردی میشود.

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

کِی بوده، کاری را برایت کرده باشم و تو آن را به نیکوترین شکل، مایه پوشیده داشتن عیب هایم و اصلاح حال و وضعم قرار نداده باشی؟

کی بوده که عملی از من گم شده باشد و تو آن را نادیده گرفته باشی؟

هر چیز که گم شده، نکرده ها و نرفته ها و نخواسته­هایم بوده، از آنها می ترسم؛ که آنها مرا از خوش گمانی به تو دور می دارند.

از کارهای نکرده ام می ترسم چون هر کار نکرده و هر سختی و مجاهدت به جان نخریده، اسم مشخص و معینِ محمد(ص) ندارد، و شعار تبعیت از او را فریاد نمی­کند.

خدایا بر محمدت که نام پر افتخارش امضای اصلاح همه شئون و معیار حق است، و خاندان پاکش درود بفرست و ما را از مواهب تبعیت از حق برخوردار کن!

خدایا توفیق مجاهدت توأم با تبعیت از حکم ولی الهی را به ما ارزانی دار تا در شدتی الهی به دشمنی با باطل برخیزیم و سبب نابودی و درماندگی بندگانت را از میان برداریم.

خدایا چقدر نیاز داریم به مجاهدت در راهت که مجاهدت در راهت ما را در ولایت تو قرار می دهد و مشمول رحمت ها و برکات مخصوصت قرار می دهد.

خدایا مجاهدت در راه تو و نصرت تو، رضایت نسبت به حکم های نازل شده توست که خود بینه ای برای حبط و نابود نشدن اعمال ماست.

خدایا در زمین گشته ایم و عاقبت کسانی را که به قدرتت ایشان را ریشه کن کردی، و با وجود غرور و استکبارشان نابودشان کردی، دیده ایم!

حاشا که از یاد ببریم کسی که در ولایت تو باشد، به بینه ای روشن محکوم به بقا و هر کسی در ولایت تو نباشد، محکوم به نابودی و فناست. خدایا هر کس به آخرت ایمان داشت نابود نمی شود.

پس بر ما مپسند جزء کسانی باشیم که بی بهره از ایمان به آخرت، مانند چهارپایان بخوریم و در نهایت ننگ عذاب و جایگاه آتش داشته باشیم.

خدایا ما را جزء کسانی قرار بده که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند پس داخل بهشت هایی می شوند که پای آنها نهرها جاری است.

خدایا مثَل بهشتت را با وجود ولایتت در این دنیا هم چشیده­ایم و آن را خوب می شناسیم؛ که هر جا ولی تو زبان به احیاء و پاسخ به عطش تشنگان هدایت گشود، نهری به راه افتاد که آب زلال و گوارایش حال دشمنانت را بد و شوره زار درونشان را افشا کرد و حال دوستانت را خرم و شاداب نمود.

خدایا مثل بهشتت را با وجود ولایتت در همین دنیا دریافته ایم و می­شناسیم و با گوش و چشم و کام، دیده و شنیده و چشیده ایم؛ نهر جاری پر از علم، علمی که  مبتنی بر وحی است و طعمش تغییر نمی کند و گذر زمان از کیفیتش نمی کاهد.

خدایا به برکت ولایتت مثَلِ بهشت را در همین دنیا دریافته ایم، آنجا که در جوشش های معنوی و پای جاری خروشان وحی، لحظات لذت بخش و بانشاطی معنوی را چشیدیم.

خدایا به برکت ولایتت  مثَلِ بهشت را در همین نشئه و سرا دریافته ایم؛ آنجا که کلمات ولی الهی­ات که از قرآن مایه دارد، شفای دردهای لاعلاجمان بوده است.

خدایا ما را از استهزاء کنندگان کلام ولی ات قرار مده و هدایت بر هدایتمان بیفزا و در هر مرتبه ای از هدایت، تقوای مخصوص آن را نیز برایمان ارزانی دار.

خدایا ما را از کسانی قرار مده که پرمدعا طلب جهاد و میدان مبارزه می­ کنند و پس آنکه امر به مجاهدت ابلاغ شد، از وحشت قالب تهی نمایند.

خدایا پناه می بریم به تو از اینکه اگر قدرت در دست ما قرار گیرد، فساد کنیم و با قطع رحم، مشمول لعنت دائمی تو باشیم.

خدایا قفل دلهایمان را از تدبر در قرآن باز کن تا در عینیت بخشیدن به فرامین آن، عزم صادق داشته باشیم.

خدایا سهم ما را، تدبر در قرآن قرار بده نه ادبار از کلام حق؛ که ننگ است انسان بعد از هدایت یافتن فریفته شیطان شود.

خدایا برائت می­ جویم از اینکه از آنچه نازل می شود کراهت داشته باشم و به جای تدبر، از بعضی اوامر تبعیت کنم و بعض دیگر را واگذارم.

خدایا مباد که مسیر زندگی ما در جهت رضایت تو نباشد و به شکلی زندگی کنیم که آن شکل از زندگی مستوجب سخط و خشم توست.

پناه می آوریم به تو از اینکه دچار مرض قلبی شویم چنانکه در پیشگاه تو و رسولت، سیما و لحن­مان گویای نافرمانی ما نسبت به آیات قرآن باشد!

خدایا ما را از درون و درونِ درون که سرّ ماست هدایت کن چنانکه در ابتلائات تو غافلگیر نشویم و همواره در زمره  مجاهدین و صابرین باشیم.

خدایا رابطه ما با رسولت را مایه باطل بودن اعمال ما قرار مده و مایه قبول و حفظ آنها و پذیرش درگاهت قرار بده.

 

خدایا چنان مکن که بعد عمری مشهور بودن به مسلمانی به دلیل غفلت از سرّ و درونمان، در حالت کفر بمیریم.

خدایا در این هجوم بی امان شیاطین و تبلیغات سهمگینشان، مپسند که به سستی و تسلیم گرایش پیدا کنیم و دست بالایمان بر دشمنان را از یاد ببریم!

خدایا در این هجمه تبلیغات بی امان، ما را به اینکه تو با ما هستی و اعمالمان نابود نمی شود، دلخوش بدار و امیدوار کن.

خدایا در این هجوم بی امان شیاطین، انفاق در راهت را برایمان آسان کن که اگر در این معرکه بخل کنیم، در حق خود بخل ورزیده ایم!

خدایا ما را با امثالمان عوض مکن و فرصت قرار داشتن در ولایتت را از ما مگیر که تو همواره بی نیاز از مایی و ما با وجود کاستی هایمان در لیاقت انجام مأموریت های تو، به رحمتت و به پیامبر رحمتت امید داریم.

خدایا ما را همواره در بیعت رسولت و مشمول مغفرت مخصوص کسانی که در بیعت او هستند قرار بده!!

خدایا ما را نشان دار به محمدت کن چنانکه محمدی باشیم همان کسانی که در تورات وصفشان را به رحم بین خود و شدت میان دشمنان و در انجیل به سیمای عابدانه یاد کرده ای!

خدایا درخت امت پیامبرت را چنان تنومند کن که باغبان به آن ببالد و افتخار کند.        ­    


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

انتخاب یک بالش خوب، یعنی تجربه کردن یک خواب راحت»اینجای حرفم را باید یه طوری می گفتم که طرف فکر کنه اگر فقط یک بار روی این بالش­ها بخوابه انگار که رفته اون ور آب! اما قسمت مهم این سخنرانی، بحث آناتومی و طبی اونه: بالش خوب میتونه جلوی خیلی از سردردها و گردن درها را بگیره و خوابیدن روی اون سلامتی شما رو تضمین کنه.»وقتی سلامتی خلق الله را با بالش  تضمین کردم، باید بحث رو به سمت یه قضیه منطقی پیش می بردم.بالشی بالش خوبه که بالش خوبی باشه.دوستان به این نکته دقت کنید بالش خوب، بالشیه که آدم با خوابیدن روی اون در حالت­های طاقباز، دمر، یه پهلو راحت باشه.ممنونم از حوصله ای که به خرج دادید حالا که این همه خوب گوش میکنید بذارید از جایگاه بالش در عالم هستی و وظیفه ای که بر عهده اونه براتون بیشتر توضیح بدم.» تقریبا همه با یک ته لبخند به من گوش می­دادند فقط بعضیا اینجور وانمود میکردند که مشغول بررسی بالش ها هستند و بعضی ها هم با نگاه به صورتم. ببیند عزیزان، انسان موجودیه که خداوند در بهترین حالت اون رو خلق کرده سر اون بالا و محترم و پای اون پایینه.کسی هست که دوست داشته باشه پاهاش بالا باشه و سرش روی زمین؟ حتما جوابتون منفیه.اما من میخوام به یک وضعیتی اشاره کنم که سر ما پایین و روی زمینه و اصلا هم چیز بدی نیست.میدونید اون چه وقتیه؟ او وقتیه که سرتون رو روی این بالش ها میگذارید.بله درسته همیشه پایین قرار گرفتن سر، معنی وارونه بودن آدم ها رو نمیده.اون چیزی که به عنوان یک نکته اخلاقی عرض میکنم مهمه اینه که، انسان وارونه نباشه وارونه یعنی کسی در جای خودش قرار نداشته باشه.مثلا وقتی که باید بیدار باشه خواب باشه یا اگر بزرگ و بالغه، احساس بزرگ بودن نداشته باشه و توی حال و هوای بچگی باشه؛ مردی که مرد نباشه، زنی که زن نباشه.مسئولی که مسئول نباشه.حالا فهمیدید؟ پس توصیه میکنم بالش های ما رو بخرید و این نکته رو هیچ وقت فراموش نکنید که هر بالشی میتونه شروعی جدید باشه برای یک مبارزه.مبارزه با وارونگی با نامردی.

ووواه.اینو گوش کنید اونقدر این نکته عمیقه که خودم هم باید توی اولین فرصت در موردش بیشتر فکر کنم تا بفهمم چی گفتم. دقت کنید نکته اینجاست. بالش همیشه شروعی  برای خوابیدن نیست؛ گاهی بالش شروع بیدار شدنه. پس بسم الله .بالش بخرید برای بیدار شدن و نه خوابیدن!»

باور کنید یا نکنید من به همه این حرفها فکر کرده بودم.و در حال گفتن حرف هایی کاملا جدی بودم. چه کار کنم که بعضیا باور نمی­کند کسی که بساط فروش سرویس خواب پهن کرده اینقدر عمیق حرف بزنه.آدم ها باید برن خودشون رو درست کنند دلیلی نداره من این کار رو بکنم!

*****

یک ربعی هست که از خواب بلند شدم؛ دیشب تا صبح مشغول بساط کردن و سر و کله زدن با مشتری بودم. وقتِ فروش انواع بالش و سرویس خواب مثل روتختی و بقیه چیزها دم دمای غروبه تا بعد نیمه شب. آفتاب که زد تازه تونستم سرم را روی بالش بذارم. خیلی خسته بودم گفتم کمِ کم تا ظهر بیهوشم! ولی الان دو ساعتی زودتر بیدار شدم. بازم خوبه که روز تعطیلیه وگرنه چه جوری باید می رفتم مدرسه؟ خوب می دونم که همیشه باید یه آب باریکه درس خوندن توی زندگیم باشه حتی تا مرگ؛ اگر بخوام فقط به درآمد فکر کنم و از درسام عقب بمونم دستی دستی خودم را وارد یکنواختی زندگی میکنم. یکنواخت شدن توی زندگی یک جورایی وارونه بودنه. من کاری رو شروع نمیکنم که وارد شدن به اون سر و تهم کنه! دیگه خوابم نمیاد ولی میلی هم به بلند شدن ندارم. یه چیزی که نمیدونم خوبه یا بد، ذهنم رو به خودش مشغول کرده؛ بدش گرون شدن ارزه، که برای خرده فروشی مثل من هم بی تأثیر نیست؛ چون اکثر جنس های ما از ترکیه میاد. عوارض هفتاد تومانی خروج،  شده چهارصد هزارتومان، این تازه یک قلم از اثراتشه ولی اصل مشکل توی جوّیه که افتاده توی بازار.

جوگیری توی بازار خیلی زشته یک جور وارونگیه؛ قدیما به محیطی که وارونه بود می گفتن عوضی. عمراً اگر به عوضی شدن راضی بشم!

خوبشم فکریه که توی این چند روز توی سرم رژه میرهشروع یه کار که مثل یک مبارزه است. من باید یه کارگاه تولیدی راه بیندازم به همه چیزش هم فکر کردم. یک سالی هست که توی بازارم؛ توی این یک سال شده مجانی کار کردم تا از محیط بازار دور نشم.خیلی ها رو می شناسم؛ توی بازار شناختن آدم ها خیلی مهمه اصلا درآمد از دونستن و ندونستنه.اینکه بدونی فروشنده­های اصلی چه کسایی هستند؟ و مهمتر اینکه اونا هم تو را بشناسند و به تو اعتماد کنند و باهات راه بیان؛ اینا چیز کمی نیست.

توی بازار اگه از اعتماد دیگران سوء استفاده کنی و بخوای بدقول باشی، دوام نمیاری؛ اینجا آدم های کج حساب وارونه­اند.

از تیمچه حاج حسن گرفته که فروشنده­های صنف ما هستند تا کیلویی فروش­های پارچه، توی حموم چال تا پاساژ قائم و اطراف اون و پاچنار که خرجکارها جزئیات و آویزون کردنی ها و زینت روی کار رو می­فروشند هم برای من آشنا هستند و هم اونا منو خوب می شناسند. چرا؟ چون از پارسال تا حالا با هر کدومشون سلام و علیک داشتم. شناختن اونا باید همراه بشه با شناختی که از بازار هست و نیاز و ذائقه خریدار.

اول باید یه چرخ خیاطی دست دوم خوب پیدا کنم اگر سه سوزنه باشه که خیلی عالیه؛ بخیه هاش ریزه و جای دوخت گندگی نمی کنه. کل پول به چرخه و کسیه که پشت چرخ وقت میگذاره و میشینه. خرید نخ و پارچه و الیافی که توی بالش­ها رو پر کنه هم  هست.

نخ دوکیه و اگر عمده بخری خیلی ارزون تر برات می افته پارچه هم دو جور لازم داری یکی لایی و آستر که اگر بخواهی درجه یک کار کنی متقال باید باشه و اگر خواستی ارزون تر در بیاد لایی های ارزون هم هست. رو بالشتی هم که باید خوشگل باشه میتونه انواع مخمل و جیر و ساتن و دوخت کار و خرجی کار باشه. الیاف رو هم برای شروع از اضافات اسفنج و خورده ابر و پشم شیشه مناسب استفاده میکنم.

اما هیچ چیزی پر ریسک تر از بازاریابی نیست.اینکه اول تونسته باشی کسی رو راضی کنی که جنس تو رو بخره آخرین و مهم ترین مرحله کار حساب میشه.اینجا هر شروعی در انجام کارها با نگاه به آخر اون انجام میشه.محاسبه نکردن آخر کار، توی بازار مثل این میمونه که وارونه حرکت بکنی. به خاطر همین حتی اگر کارگاه هم راه بندازم اگر لازم شد باز هم باید شب ها بساط کنم.استفاده از فضای مجازی هم که به نظرم برای بازاریابی خیلی لازمه.

ریسک بازار خیلی بالاست، اگر احتیاط لازم را نداشته باشی زود سر و ته میشی.سرِ این تصمیمم باید باز هم م کنم.

توی بازار آدم هایی که بدون م و مطالعه و احتیاط، کاری را شروع کنند، وارونه هستند و حتما شکست میخورند.

بازار از اول تا آخرش فکر کردن در مورد شروع خوبه، این یعنی از اول تا آخرش خطرناکه و پای هر پیچ، دشمنی نشسته که خیر آدم را نمیخواد و میخواد سرنگون بشیم. و زمین بخوریم.

بازار از اول تا آخرش برای سرنگون نشدن بسم الله بسم الله داره. بسم الله الرحن الرحیم، خدایا به امید تو.

  

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

از بچگی نماز خواندن پدر و مادرم را دیده بودم؛ حتی شاید همه نماز را همان موقع یاد گرفتم. اما اگر نماز هم می­ خواندم، نماز خواندنم با آنها فرق داشت. یک چیزی در نماز من نبود؛ همان چیزی که در نماز پدر و مادرم بود و  برایم خیلی عجیب به نظر می ­رسید، نماز آنها چی داشت که نماز من نداشت؟ به نظرم حسی بود که آنها در نماز به خود می­ گرفتند. در کنار من نشسته بودند، من آنها را می ­دیدم، صدایشان را هم می­ شنیدم ولی آنها مثل شرایط معمولی و غیر حالت نماز، به هیچ کدام از کارهایی که برای تحریکشان انجام می­ دادم، واکنش نشان نمی ­دادند
سوارشان هم که می­ شدم، با یک دست از افتادنم جلوگیری می­ کردند ولی دریغ از جواب به سؤال؛ تو بگو یک کلمه.هیچی  یک پرده نامرئی بین من و آنها وجود داشت. پرده ا­ی که عالم جدی­ ها را به من نشان می­داد.

چند سال بعد، من هم نماز می خواندم و مثل نماز پدر و مادرم، کسی نمی­ توانست من را از حالت نماز در بیاورد؛ البته ممکن بود شکلک­های برادرم آن حالت را از من بگیرد و بعد از تمام شدن نماز از خجالتش در بیایم؛ ولی هر چه بود، نمازم شده بود مثل نماز پدر و مادر با همان پرده نامرئی.اما هنوز یک فرقی بین نماز من و آنها وجود داشت؛ و آن بارک الله و آفرین و ماشااللهی بود که هر کسی نمازم را می­ دید نثارم می­ کرد. حالا نماز من یک چیز دیگر هم داشت یک حالت جدید که اووووه. باید کلی می­ گذشت تا برطرف شود.

چند سال بعد، باز هم نماز می­ خواندم البته این بار دلیلش یک چیز دیگر بود؛ جوّ فیلم محمد رسول الله من را گرفته بود، حس همراهی با رسول خدا(ص) جنگ­های او، شهادت و.ولی فیلم زود تمام شد.برای دیدن بقیه فیلم فکری به نظرم رسید، مسجد جایی بود که می ­توانست حس و عطش تمام شدن آن فیلم را پاسخ بدهد. نماز حالا برای من کم کردن فاصله بود، فاصله ­ای میان من و او که با نماز برداشته می ­شد. من با هر نماز به او متصل می­شدم.

چند سال بعد باز هم نماز می خواندم ولی این بار نماز خواندن برایم شبیه  ایجاد یک دومینو بود؛ چیزی شبیه انقلاب کردن، شبیه ایجاد یک جریان، اگر جایی بودم که چند نفر می خواستند نماز بخوانند، یکی شان را امام جماعت می­ کردم و بقیه را به اقتدا دعوت می­کردم.اگر هم کسی استعداد امامت نداشت جلو می ­ایستادم تا نماز جماعت برپا شود. حسم از نماز چیزی شبیه کندن در خیبر بود؛ یا دستکم احیای یک قنات که در بعضی جاها به راحتی انجام می ­شد و در بعضی جاهای دیگر کمی سخت تر.
 
چندسال بعد باز هم نماز می­ خواندم؛ اما انگار چیزی که من را به طرف نماز می کشاند. تفاوت دوتا لحن بود؛ شاید شبیه آن احساسی که در عالم بچگی از نماز داشتم. 
عاشق فاصله دوتا عالم بودم که بی­ نهایت با یکدیگر مسافت داشتند، اما با یک تغییر لحن این فاصله طی می­ شد؛ انتقال آدم­ ها از یک جهان به جهان دیگر، مثل انتقال شان از وضعیت قبل نماز به وضعیت نماز بود. من با هر نماز مرگ را تجربه می­ کردم، با تمام شکوه و زیباییش.هر وقت اراده می کردم با وضویی و با تکبیری می­ مردم.

 

مخاطب: کسانی که میخواهند برای نماز متن بنویسند

ایده فصول یک رمان که کاملا ظرفیت طنز هم دارد.  

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

قصه­ های مرتبط با تو،  سه دسته­ اند: یکی از جنس مباهله که پشتوانه حقیقت را به رخ می­کشند(حجت یافتن و به حجت رساندن )؛ یکی از جنس عبرت(عبرت دیدن و عبرت بین ساختن) و سومی از جنس اراده خدا بر غلبه موسی(ع) بر فرعون(همراستا شدن و همراستا کردن) که بیشتر از جنس وعده­ اند و کارشان زیر و رو کردن است.

قصه­ تو به روایت نوع اول، امشب برایم نزدیکتر شده.

 

فرقی نمی­کند . بر مصدر امور نشسته باشی و فرماندهی سپاهیانت کنی، در مسجد کوفه بر کرسی قضاوت بنشینی یا.سالیان سال در پرده غیبت باشی؛ که این پرده را جای دوری نیاویخته ­اند.جایی است میان آدم­ ها و حضوری است میان ما.

امیر هم که آن سالها بر کرسی می­ نشست، اصلی ترین کارها را مخفیانه انجام می­ داد.مخفی که نبود.مهدی بود.مهدی در میان مردم.

شب­ها نان و خرما پشت در خانه بتیمان می­ گذاشت و سنگ صبور بد و بیراه­ هایشان به زمانه و حکومت می­ شد.کسی نمی­ دانست این ناشناسِ شب، سرشناس ­ترین مرد روز است. امیر شب­ها را دوست می­ داشت چون، شب اگر چه تاریک است.تسلیم است.

مخفی که نه مهدی که باشی، همه چیز تسلیم توست روز و شب هم ندارد.که روزهم پرده­ ای است برای به جلوه درآمدن حقیقت شب.

خورشیدی که پشت ابر باشد، فقط خورشید نیست، مهر و ماه است یکجا.امیر که شب­ها مهدی بود، لابد تو هم امیر روزهایی و روزگار تسلیم توست.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

اگر به اصطلاحات باب شده بین ما دقت بشه می فهمیم خیلی هاشون مربوط به یک شغل و تخصص هستند. مثلاً از آب گذشته احتمالا برای دریانوردهاست.بچش.کفگیرت ته دیگ خورده؟ شورش رو درآوردی.بی نمک. تا پخته شود خامیمال آشپزهاست.

پابه پای آشپزی، خیاطی هم هست.خودتون برید و دوختید. خوش قواره.سوزنش گیر کرده.

این مورد آخری رو که میگه سوزنش گیر کرده ساعت سازها میگن.خواب رفتهیعنی عقربه ساعت روی نقطه ای مشخص مونده و جلو نمیره.

اگر ساعت رو بر اساس همین 5قسمتی در نظر بگیریم ک توی سبک زندگی کوثرانه حرفش هست.می تونیم آدم های دور و برمون.بهتر ه بگم بعضیامون رو، شخصیت های بامزه ای ببینیم که هر کدوم ساعتی هستیم که روی زمانی خاص خواب رفتیم.

مثلاً بعضیا هستند، روی زمان مغرب خواب رفتند. یعنی چی؟ یعنی طرف کار راه بدازه خداوکیلی پیشنهادها و ایده هاش عالیه ولی فقط در همین حد؛ یک قدم هم جلوتر نمی آد. هی پیشنهاد در میکنه همش شروعی جدید، هی ایده و طرح یک.تو بگو دریغ از کمی کمک و مشارکت دیگه. بابا تو که پیشنهادش رو دادی. لااقل بیا  بقیه اش را هم باهم جلو ببریم .فایده نداره که نداره انگاری کن به دیوار گفتی.سالیان سال وقتی نوشابه می خوردم چشمم درد میگرفت.آخرش یکی از همینا بود که گفت برادر من نمیشه که هم نی رو از توی شیشه نوشابه در نیاری هم از نی استفاده نکنینی رو دربیار دیگه اذیت نمیشی.چشمات خوب میشه

بعضیا هم مثل ساعتی هستند که روی عشا خواب رفتند.یعنی پیشنهادهاشون خوبه، جلوتر از پیشنهاد هم میان برنامه ریز هستند؛ می دونی یعنی چی.یعنی استادِ تصمیم گرفتن. مرد روزهای انتخاب. اما یک قدم جلوتر. نه.حتی یک قدم.اینا رو اصلا ساختند برای ریاست. نمی دونم چرا بعضیا نمی فهمند که آدم ها دو دسته اند: دسته ای که از اول برای رئیس شدن آفریده شدند و دیگران.

بعضی­ها هم ازون ساعت ها هستند که  روی صبح خواب رفته.شروع طوفانی دارند. سریعترین گل های جام جهانی رو اونا می زنند ولی بازی که به آخر می رسه می­بینی شیش تا گل هم نوش جان کردند. اینا خدا نکنه برن توی نقش .یکی باید به زور جرثقیل از توی حس درشون بیاره.طرف اومده کلنگ افتتاح بزنه داره به کندن پی ساختمون فکر میکنه. بعدشم همون خطی که از اول شروع کرده هی ادامه میده جاده میپیچه ولی اونا میخوان صاف بروند.بوده یه موردی که افتاد توی جوب برای اینکه ضایع نشه ساعت ها صدای قوطی در میاورد تا بگه من نبودم که افتادم تو جوب.

یک عده ای هم مثل ساعتی هستند که روی ظهر خواب رفته.اینا قهرمان باز کردن عرصه ها هستند.ولی فقط باز کردن اصلا کاری به بستن ندارند.برای نشون دادن خودشون، آماده­اند.نگاه نمیکنه این کاری که در پیش گرفته بالاخره یک جایی هم به نتیجه و انتها برسه اینا همیشه مثل وسط فیلمند باید خودت را بُکُشی تا بفهمی شروع و پایان و سر و تهش کجاست.با اینا نمیشه توی کوچه هم­قدم شد؛ چون یهو می اندازنت وسط یک ماجرا. میره زنگ خونه مردم رو میزنه مجبوری تو هم فرار کنی تا به جرم باز شدن یک عرصه جدید تو رو نگیرند کتک حسابی بزنند.

اما دسته آخر. کسانی هستند که مثل ساعت خواب رفته روی عصرند.استاد سرهم­بندی و به انتها رساندن ماجراها.اینا اصلا ساخته شدند که کار را تموم و یکسره کنند. پیش اومده طرف توی جلسه خواستگاری گفته من دم جاکفشی میشینم شما نظر قطعی تون رو بدید تا تکلیفم روشن بشه.بعد هم تکلیفش رو همونجا روشن کردند در رو بستند گفتند برو وا نیستا فردا یه مهمون دیگه داریم.طرف هم چون واقعا نیومده بود دست خالی برگرده، کفش پای راست رو عروس خانوم را با خودش برداشت و آورد به خیال اینکه آخر ماجرا وقتی خواستگارهای دیگه حرفی برای گفتن ندارند، کسی به عنوان داماد انتخاب بشه که کفش اندازه پا. دست اونه.    


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

   در بیانیه موسوم به گام دوم، مقام معظم رهبری(مدظله) از ملت ایران به عنوان ملتی ممتاز نام برده است؛ ملتی که مردمی ­ترین انقلاب را به ثمر رساندند.

به نظر می­ رسد که زاویه­ ای از نگاه ایشان، اختصاص دارد به وجود انقلاب اسلامی به عنوان معیار، که ارزش­ های والای ملت ایران را قابل ارزیابی و شناسایی کرد. در این نگاه، انقلاب اسلامی به عنوان پدیده­ ای برخاسته از این ملت، هم از جهت شروع و هم استمرار، ظرفیت بالایی را از ملت ایران را به نمایش گذاشته است.

ملّتی که انقلاب کرد(یعنی مرحله ایجاد و شروع یک حقیقت باعظت) و ملتی که در طی 40 سال به آرمان­هایش خیانت نکرد(ظرفیت با عظمت این ملت در استمرار و صبر ).

با وجود چنین تحلیلی، اهمیت یک شناخت تدبری از تاریخ ملت ایران و ظرفیت­های برجسته آن و حتی نقاط ضعفی که این انقلاب را تا سال 57 به تأخیر انداخت بیش از هر زمان برجسته می­ شود. در این راستا ضرورت دارد نکاتی مورد توجه قرار بگیرد که مرور آنها بتواند مقدمه لازم را جهت استمرار و شکوفایی انقلاب اسلامی مهیا نماید. زیرا ضرورت دارد این انقلاب در گام دوم خود، به فکر جبران خلأهایی باشد که ممکن است برای او در الگوسازی کلان برای تحقق انقلابی جهانی ایجاد اشکال نماید. از فحوای کلام مقام عظمای ولایت اینگونه فهم می­ شود که گویی انقلاب اسلامی خود، خمینیِ انقلاب­هاست که این بار نه توسط مردمی در یک سرزمین، بلکه به همت مستضعفان سراسر جهان، در حال تحقق است. و به عنوان بخشی مهم و مؤثر از حاکمیت جهانی موعود و منجی عالم بشریت، حضرت مهدی(عج)، محسوب می­ شود.

برای این منظور ابتدا باید بررسی شود چرا برای دو هزار و پانصد سال، در این کشور شاهان حاکم بودند و چه چیز ضامن این سلطه طولانی بوده است؟چه شد که این رشته از هم گسیخت؟ و احیاناً چه نقاط ضعفی از آن دوران همچنان می­ تواند برای این مردم خطرآفرین باشد؟مردمی که گفته شد اجزاء پیکره یک الگوی مناسب را باید بسازند. در ادامه نوعی معرفی از ایران و تاریخ آن و ظرفیت­ های موجودش مطرح می­ شود که می­ تواند پاسخگوی به این سؤالات باشد. یعنی مخاطب بعد از مطالعه این بررسی، خود خواهد توانست به آن سؤالات پاسخ دهد.

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر با هم صحبت میکردند؛ دو نفری که خیلی با هم فرق داشتند؛ یکی خدا بود و یکی بنده. ابلیس فضول هم لال شده بود.

بنده خدا می خواست به خدا چیزی بگوید، بلد نبود! خدا خودش یادش داد. گفت: در مورد همون کسی بگو که همه ستایش ها مخصوص اوست.دو سه کلمه که گفت، ابلیس گفت: چقدر از هم دورید، پیش هم نشسته ­اید ولی درباره او» می­گویید». بنده خدا بغضش ترکید.

آخر می­ دانست اگر به خدا بگوید تو» یعنی داره به روی خدا نگاه میکنه. اما بلد نبود به خدا بگوید تو». خدا گفت: من رحمانم؛ رحیمم، یادت میدم چه جوری به من بگی تو». این شد که ایاک نعبد و ایاک نستعین »را یادش داد.

بنده که یاد گرفت چه جوری میشه به روی خدا نگاه کرد، هدایت شد به صراط مستقیم. صراط کسانی که بهش می­ گویند: خدا چقدر نزدیک است» و نه کسانی که می گویند: خدا نزدیک نیست» و نه کسانی که از خدا دورند. 



بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها


دو نفر با هم صحبت می کردند؛ دو نفری که خیلی هم با هم فرق داشتند؛ یکی خدا بود، یکی بنده.

یک خدایی که همه چیز دارد، با یک بنده ای که هیچ چیز ندارد صحبت کرد.

داشتند صحبت می کردند که یک دفعه ابلیس پرید تو صحبت و گفت: کبوتر با کبوتر؛ باز با باز.

خدا گفت: نه! آخر من احدم! اگر قرار با شد فقط با همشأن خودم هم کلام شوم، کلامی جاری نمیشود چون من هم شأنی ندارم.

بنده، آنقدر خوشحال شد. خوشحال از اینکه خدا احد است.

چون در ادبیات ابلیس کبوتر با کبوتر، خدایان با خدایان و بنده ها با بنده ها صحبت کنند. کسی با خدا که حرف نمی زند.

بند خدا گفت: فهمیدم! توحید، یعنی تو چقدر مهربانی!

خلاصه همه قصه ها از جایی شروع شد که یکی که داشت، نشست با کسی که نداشت صحبت کرد.

همه هدایت ها هم از اینجا شروع شد.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر با هم صحبت میکردند؛ دو نفری که خیلی با هم فرق داشتند؛ یکی خدا بود و یکی  بنده. وسطای صحبت، بنده نگاه به خودش کرد دید همه دار و ندارش هم کلامی با خداست؛ مالکیت خدا را احساس کرد. نگاه به دار و ندارش کرد. دید که هیچ وقت نبوده خدا از او چشم برداشته باشد؛ احساس عزت کرد. فهمید عذاب یعنی اینکه نتوانی با خدا هم کلام شوی!

ابلیس باطعنه گفت: اگر خدا می خواست همیشه با تو هم کلام باشد، عذاب را نمی آفرید.

خدا گفت: عذاب را آفریدم، برای این که بنده متصل به کلامم را عذاب نکنم.

ابلیس ترسید؛ چون بنده ای که محکم به بند خداست، می تواند به اذن خدا دشمن را عذاب کند.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر با هم صحبت میکردند؛ دو نفری که خیلی با هم فرق داشتند؛ یکی خدا بود و یکی بنده. خدا می گفت و بنده خیره خیره نگاه می کرد. ۲۸۶آیه طول کشید، چشم هایش گرم شد و چرت کوتاهی زد. بیدار که شد ابلیس با طعنه به او گفت: کجا رفتی؟

بنده اولش هاج و واج نگاه کرد. بعدش احساس کرد می تواند با همین بهانه با خدا حرف بزند و خنده خنده گریه کند.

 خدا گفت خیالت راحت من حی قیومم اون موقع که تو چرت می زنی من بیدارم. هیچ وقت چشم ازت برنمی دارم.

بنده فهمید اینکه خدا چرت نمی زنه یعنی مهربونه!


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر با هم صحبت میکردند؛ دو نفری که خیلی با هم فرق داشتند؛ یکی خدا بود و یکی بنده. ابلیس فضول هم لال شده بود.

بنده خدا می خواست به خدا چیزی بگوید، بلد نبود! خدا خودش یادش داد. گفت: در مورد همون کسی بگو که همه ستایش ها مخصوص اوست.دو سه کلمه که گفت، ابلیس گفت: چقدر از هم دورید، پیش هم نشسته ­اید ولی درباره او» می­گویید». بنده خدا بغضش ترکید.

آخر می­ دانست اگر به خدا بگوید تو» یعنی داره به روی خدا نگاه میکنه. اما بلد نبود به خدا بگوید تو». خدا گفت: من رحمانم؛ رحیمم، یادت میدم چه جوری به من بگی تو». این شد که ایاک نعبد و ایاک نستعین »را یادش داد.

بنده که یاد گرفت چه جوری میشه به روی خدا نگاه کرد، هدایت شد به صراط مستقیم. صراط کسانی که بهش می­ گویند: خدا چقدر نزدیک است» و نه کسانی که می گویند: خدا نزدیک نیست» و نه کسانی که از خدا دورند. 


بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها


دو نفر با هم صحبت میکردند؛ دو نفری که خیلی با هم فرق داشتند؛ یکی خدا بود و یکی بنده. هر چه بیشتر هم کلام می شدند، بنده بیشتر احساس می کرد که خداوند معادلی ندارد. بنده فهمید که می تواند آیات خدا را تصدیق کند.چون تکیه گاه های خدایی معادل دیگری ندارند. فهمید وقتی ذکر خدا را بر هر چیزی که خدا اجازه خوردنش را داده بود می برد، آن چیز خواستنی و خوردنی می شود. چون شیرینی ذکر خدا معادل دیگری ندارد. بنده گفت چقدر رحمت خدا گواراست.
ابلیس با طعنه گفت: کامت زیاد شیرین نخواهد ماند؛ خدا با این همه بزرگی، میتواند اراده کند و رحمتش را بردارد آن وقت تو می مانی در تاریکی.خواستی، یک عمل زشت را امتحان کن!
خدا گفت: من بر خودم رحمت را نوشته ام، من ضمانت می کنم _و ضمانتنامه اش را هم فرستاد(نزول سوره انعام)_ برای پذیرفتن هر بنده مؤمنی که عملی زشتی را از روی جهالت انجام داده باشد.
بنده فهمید هیچ وقت نباید تلخی عمل سوء را بچشد، اما خیالش هم راحت بود که شیرینی هم کلام شدن با خدا، بادوام و افول نکردنی است.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

نه.گفتن به بردگی، ارزشی برابر با آزادی دارد. رعایت حجاب برای برده نشدن است.
از اینرو اهمیتش اگر بالاتر از داشتن آزادی نباشد،حتما برابر با آن هست.

اسلام مبارزه با بردگی را از آلوده ترین سطح آن شروع کرد. و نور آزادی را در جامعه ظلمت زده ای تابانید، که تمام تارو پودش با قبیله گرایی(برده داری اجتماعی)عجین و در هم تنیده بود. همیشه بردگی ها از اسارت زن آغاز شده است. مردانی که ن را برده می خواهند، خود برده قدرتمندان می شوند. زن بدون لباس شاخص جامعه ای است که به سوی بردگی و استضعاف گام بر می دارد. هیچ قیامی مقدس تر از نجات آزادی نیست، آزادی از بردگی و استضعاف، مسأله اصلی آزادگان عالم است.




بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر باهم حرف می زدند یکی خدا و یکی بنده یکی میزبان و یکی میهمان سفره ای از کلام خدا پهن بود، بنده نگاه کرد دید که هر چه حظّ و بهره می برد از ارتباط مستقیمش با خداست دلش خواست دیگران را هم بر سر این سفره دعوت کند او همسفره ای میخواست تا با هم بودن را، میهمان خداکند.

ابلیس این را دوست نداشت. چون می دانست ربط مستقیم با یک نفر یعنی گسترده شدن این سفره.

خدا گفت: اصلا اگر همه را به این میهمانی دعوت نکنی. دعوتی نکرده ای

بنده فهمید ولایت یعنی دعوت به همسفرگی یعنی خدا چقدر مهربان است


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

خدا و بنده اش با هم، هم کلام می شدند وقتی که بنده به کلام خدا توجه می کرد.

ابلیس هم همان افکار خرد کننده و تحقیر آمیزی بود که از طریق رسانه های طاغوت وسوسه می کرد.

ابلیس گفت: زن ها برده اند. می خواست از این طریق همه را برده خود کند.

خدا گفت: من رحمان و رحیمم احکام ارث را طوری قرار دادم که کسی برده نباشد.

بنده که شاهدبود همه آقایی ها برای وقتی است که انسان ها بنده خدا باشند؛ قیام کرد برای اجرای احکام و نجات مستضعفین.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر بودند که با هم حرف می زدند، دو نفری که با هم خیلی فرق داشتند یکی خدا بود و یکی بنده.

خدا بنده اش را صدا می زد،  به نام طایفه و پدرش؛ هی می گفت ای بنی آدم. و در وجودِ بنده به وسیله این ندا، ایجاد توجه می شد.

بنده از این شکل حرف زدن خیلی خوشحال بود چون انگار عزیزکرده و در دانه ای شناخته شده و دارای سابقه است. انگار دفعه اولی نبود که زندگی می کرد. انگار همه چیزهایی که می دید و می شنید چند بار بیشتر از همیشه فهمیده می شد و قابل احساس بود.

هر چه همکلامی بنده با خدا ادامه پیدا می کرد، بیشتر احساس می شد که هم باید و هم دارد پوشیده می شود.

وقتی همکلامی با خدا، همه ی وجودت را احاطه کند، تبدیل می شوی به توجه محض؛ می شوی یک رو و سیمایی که به چیزی جز خدا توجه ندارد. بنده لباسی داشت که همه چیز را پوشانده بود و از این پوشش برایش قامتی ایجاد کرده بود. قامتی که صورت تابان و آشنایش را در بلندترین جایگاه قرار می داد. او با این لباس، قامت داشت و با این قامت سربلند بود.

ابلیس رو سیاه، تحمل این ارتفاع و قامت را نداشت. خواست توی دل بنده را خالی کند و به طمع جاودانگی، لباس او را در بیاورد. اما بنده همه چیز را چندباره می دانست، محال بود به دشمنش اعتماد کند.

خدا گفت: کسی که پیش من باشد جای دیگری نمی رود.

بنده سجده کرد، هیچ جای دیگری نرفت یعنی سیما و صورتش را متوجه اراده خدا کرد. اراده ای که عزت و بندگی را یکجا جمع کرده بود.  


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر با هم صحبت می­ کردند، یکی خدا بود و یکی بنده. بنده گفت: خدایا در این دنیا قلبم بی قراری تو را می کند. با تو ام ولی باز هم بیشتر

خدا گفت: خودم تو را به این شکل آفریده ام. خواستم پیوسته و مکرر با پدیده ها مواجه شوی و آنها را آیات پر اثر بیابی، اثر هدایت در هر آیه، دیدار ماست! این شکلی که که با هم، هم کلام می شویم، زیباتر است. قرآن را بیشتر ببین تا دیدارمان بیشتر باشد.

ابلیس گفت: دست به سرت کرده است،.بگو یک جور دیگر. بگو یک قرآن دیگر!

بنده گفت: انتظار و امید را از بدبینی بیشتر دوست دارم.هر انتظار یعنی هزاران بار دیدار.

خدا گفت: تا اینگونه باشی، هیچ مانعی بین من و تو نیست.


سم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر با هم صحبت می کردند، یکی خدا بود و یکی بنده. بنده به واسطه قلبش نبود که حیات داشت؛ جنبش حیاتش اوامر خدا بود. در سینه اش باید ، نباید، باید، نباید.می تپید. چون خدا را میان خود و قلبش حایل می دید. احساس کرد به هیچ بهایی حاضر به معامله بر سر تابش نور خدا نیست. 

ابلیس گفت: نمی شود! مصلحت در حفظ منافع، حرمت ها و قداست ها و پیوندهای اجتماعی، عاطفی، قبیله ای، ی و اقتصادی به هر قیمتی است! وگرنه چراغ خانه ها و روابط و مسجد خاموش می شود!

خدا گفت: می خواهند نور مرا با دهانشان خاموش کنند. ولی نمی خواهم نورم  را به جلوه تمام نرسانم و در این کار ملاحظه کافران را هم نمی کنم.

بنده، شمشیر رسول ماند؛ و با هر باید و نباید به رقص و قیام بر می خواست. تنها او بود که صلاحیت آباد کردن مساجد را داشت.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر با هم حرف می زدند،  یکی خدا بود و یکی بنده. بنده در میدان نبرد بود و خدا میان او و قلبش! بنده میخواست بداند در این معرکه چه کار باید کرد. 

ابلیس گفت به قلبت رجوع کن اگر قرار باشد زنده باشی یا زنده کنی، قلبت باید بتپد!

خدا گفت من از قلبت به تو نزدیکترم آن را سپر کن و خودت فقط شمشیر رسول باش تا زنده شوی و زنده کنی.

بنده استجابت کرد و به ایمان حقیقی زنده شد.

ابلیس و لشگریانش ترسیدند و فرار کردند.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر بودند که با هم صحبت می کردند یکی خدا و دیگری بنده. بنده داشت با این همکلامی به میان اقوام گمراه می رفت و امر خدا را بر زبان داشت و ابلیس را که از دهان قوم های گمراه حرف می زد، رسوا می کرد.

بنده می گفت: پرستش غیر خدا نه.نذیر و بشیرم.استغفار  آنگاه توبه.

اقوام می گفتند: بگو بیاید عذاب.ما که دست نمی کشیم.از تو توقع نداشتیم.خوب می دانی چه می خواهیم.نمازت باعث حرف های بی اساس است؟.

خدا از این گفتگو غافل نبود، گفت: فاستقم کما امرت. پایدار باش چنان که فرمان یافته ‏اى‏

بنده، پیر شد. به خاطر سعادت اقوام؛ اما پژمرده نشد!

خدا، پیرها را گرامی می دارد.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر با هم حرف می زدند یکی خدا و دیگری بنده. خدا هر چه می گفت، بنده می دید. هر جا هم که نمی دید وقتی بود که خیره شده بود. کلام آنجا متوقف بود.

ابلیس باطعنه گفت: کو چشم؟کو چشم انداز؟  

بنده از کوری ابلیس ترسید!

خدا گفت: شهید!

بنده تکانی خورد انگار که دوباره متوجه همکلامیش با خدا شده باشد.فهمید شهید آنچه خدا نازل کرده و میکند را می بیند. چون لحظه ای چشم از رسول برنداشته است.

چشمانش را داد به شهید، دیگر چشمانش خیره نشد.به هر چیز خدا امر میکرد چشم می دوخت و از هر چیز که خدا می گفت، چشم بر می داشت.

فهمید شهید بینایی چشم است و همکلامی با خدا بدون بینایی ممکن نیست!

فهمید هر تغییری از پراکندگی یا همجهتی چشم ها به نسبت رسول است!

فهمید شهید جهت دهنده چشم ها به کلام خداست!


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر با هم حرف می زدند یکی خدا و یکی بنده. بنده گفت:  از همه زندگیم، چه سخت باشند چه آسان، قطعه هایی هست که انگار جوری دیگرند.آنقدر شیرین و گویا هستند که می توان برای دیگران تعریف کرد. آنقدر ارزش دارند که قابل توصیه اند!

ابلیس گفت: چقدر سهم تو از این بخش از زندگی کم است.اکثر زندگی تو ارزشی ندارد.

بنده دلش گرفت.

خدا گفت: من برای تو قرآن را فرستادم وقتی به هر آیه پناه می بری زندگیت قصه می شود! این همه قصه انبیا و صالحان را برای قصه شدن زندگی تو نازل کردم! 

بنده فهمید بعضی قصه ها آیه می شوند و آیه های خدا قصه سازند و تبعیت از آنها با توکل بر خدا در صحنه های زندگی قصه سازی زندگی است.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر با هم حرف می زدند یکی خدا و دیگری بنده. بنده از مسیر کلمات خدا استشمام گل محمدی می کرد.سرش را که بالا می گرفت، آسمان دشت گل بود وسیع و بی انتها 

 ابلیس باطعنه گفت: زمین  را نگاه کن ببین چقدر تنگ و سیاه است مثل قلوب مجرمین.

بنده چشمش به غنچه های روییده در زمین افتاد.

خدا گفت: همه عالم بر صراط من است

غنچه ها با هم به قدرت خدا و ضعف ابلیس خندیدند. زمین پر از آسمان شد!


بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها


دو نفر با هم حرف می زدند، یک خدا بود و یکی بنده. بنده نگاهی به کلمات خودش با خدا کرد، دید در بیابان خشک درختی شده خوش قامت و پر شاخه، با میوه هایی آبدار و شیرین.خواست شکر نعمت کند. همانجا برای آن درخت خانه ای ساخت درش را هم باز گذاشت تا نسل به نسل بچه ها میوه توحید بچینند.
ابلیس که این صحنه را دید روزگارش سیاه شد، شروع کرد به وعده های دروغ دادن تا خبر و نشانی این خانه به بچه ها نرسد و کسی از درخت توحید نچیند.
بنده، نگران بچه ها شد.
خدا گفت: من خبر این خانه و درختش را به همه نسل ها می رسانم تا هوشیار باشند و بدانند توی این بیابان همیشه میوه شیرین هست میوه هایی که هسته دارند.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر باهم حرف می زدند؛ یکی خدا و دیگری بنده. بنده متوجه شد آیه ها ستاره اند. چشمانش را که به آنها می دوزد ارتفاع می گیرد. آنقدر بالا می رود که همه چیز و همه وقت و همه جا را می تواند یکجا ببیند.

بنده گفت: الله اکبر! از این بالا، چقدر دیوارها و بن بست ها و موانع حقیرند. خدایا همکلامی با تو قد را بلند می کند.

ابلیس گفت: طمع من به نشسته هاست.شریکشان در اموال و اولاد هستم

موانع من برای آنها موانع است.

خدا گفت: نگران نباش آرام آرام که کلامم را جاری کنی نشسته ها بلند می شوند و قد می کشند.

بنده از خوشحالی گریه کرد و صورتش به سجده افتاد.



بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر بودند که با هم حرف می زدند. یکی خدا و یکی بنده. کلام خدا رحمت بود؛ توحید ناب؛ که در دهان بنده، عسلِ تقوا می شد.
بنده که خاصیت کلام خدا را دید، مسافر صحرا و دشت شد، بارش را بر روی انعام گذاشت و راهی شد هر درخت و کوه و کندو را پایگاه خدا کرد.
طاغوت خواست شیرینی عسل را تلخ کند زهر شرک همراه داشت
بنده ترسید!
خدا گفت: وقتی با من هم کلام میشوی از شیطان به من پناه ببر.
بنده دیگر نترسید؛ همه جا امر خدا را اجرا می کرد. مدتی که گذشت.دیگر هر کوچه ای شربت داشت؛ ایستگاه صلواتی!


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر باهم حرف می زدند یکی خدا و دیگری بنده. اِعراب این مکالمه اکثرا منصوب. یعنی عبودیت.جلوه گاه پیچیدن و برگشتن و تکرار  نداهای توحیدی.

بنده احساس کرد نجوایش با خدا، پسر بچه هایی پر صدایند. یکی یحیی یکی عیسی یکی ابراهیم و یکی هارون.

ابلیس از پژواک بچه ها سرش درد گرفت و شروع کرد به تهمت زدن!

خدا نگاهش نکرد و به وارثان زمین نظرِ رحمت کرد.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بینیها

دو نفر با هم حرف می زدند یکی خدا و دیگری بنده. بنده در سبزه زار با وسعتی بود که ارتفاع و پر پشتی علف ها اجازه نمی داد به ذهنش خشک شدن و برهوت را تصور کند.اما در یک آن، همه چیز خشک شد و دیگر از علفزار خبری نبود. دلش گرفت و در حیرت فرو رفت.

نیکوترین کار را همکلام شدن با خدا دید.هر کلامی، بر سرسبزی و خرمی اضافه میکرداینبار همه جا پر از گل و سبزه بود اما عمر گلها ابدی .مدتی بعد خوابش گرفت.

ابلیس گفت: چشم روی هم بگذاری اثری از این سرسبزی نخواهی دید.

بنده جواب داد: سیصدسال هم که به خواب بروم.این سبزه زار خشک نخواهد شد. این خرمی از کلام خداست.

خدا کلامش را گرامی داشت به خط خودش و با مرکبی سرخ، شهادتش را ثبت کرد و بر مکان خوابیدنش، مسجد ساخت!


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دونفر با هم حرف می زدند.یکی خدا و دیگری بنده. کلمات رد و بدل شده حکایت از مسلط بودن خدا و مرتبه بلند او داشت.

بنده گفت: خدایا هر چیز برای من سخت است برای تو راحت است. تو مسلطی ولی من در سلطه تو راحتم

خدا گفت: تو را برای خودم ساختم. مخلوق طاغوت شکن من. با اذن من مختصات قدرت را عوض کن.

طاغوت گفت: بی اذن من حق ایمان آوردن به خدا را نداشتی.

بنده گفت: خدا با آن همه قدرت مجبورم نکرد.تو هم خدا را فراموش نکن!

طاغوت بی چاره شد و شکست و بنده فهمید در کشور خدا سخت مبارزه کردن، مشقت نیست!  ادا در آوردن در پذیرش ذکر خدا، بیچارگی است.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر با هم حرف می زدند. یکی خدا و یکی بنده. ابلیس هم لال شده بود. از این ناراحت بود که حرف بزند یا نزند، به نفع بنده های خداست. بنده احساس کرد کلمات خدا بالا دارند که آسمان او را احاطه کرده است؛ و وسعت میدان دارند، که با کلام خدا می رود و می آید.
وقتی به ستاره های آن آسمان خیره می شد، قلبش به شدت می تپید؛ همچنانکه وقتی قدم های رفته و نرفته اش را می شمرد.فهمید خدای آسمان و زمین یکی است.چون وقتی خدا یکی باشد، کلام هم یکی است.
خدا بود؟پیامبران خدا بودند؟ملائکه بودند؟کی بود؟
گفت: وقتی توحید هست، امت واحده توحید باید باشد.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

سلام به تو طعام شیعه است؛ طعمی دارد شبیه نان جو و نمک؛ و این لقمه­ های سفره ساده انقلابِ علی است؛ که به عدالت دولت تعیین می­ کند و توی دهان این دولت می­ زند؛ امریکا و انگلیس را زیر پا می گذارد. بر دیوار کعبه تکیه می­ کند؛ آه؛ فزت و رب الکعبه.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

رئیس خدا پرستان شخصی به نام شیبه بود؛ شیبه یعنی پیرمرد دانایی که صورتش جوان است. به او عبدالمطلب هم می­گفتند. اجداد او به حضرت اسماعیل(ع) می ­رسیدند و اسماعیل پدرِ پدربزرگ­های او بود. عبدالمطلب ده فرزند داشت؛ دوتا از پسرهای او خیلی باهوش و خداپرست بودند. اسم یکی عِمران بود که به ابوطالب مشهور بود. و کوچکترین پسرش نیز عبدالله نام داشت. چیزی وجود داشت که عبدالمطلب را خیلی ناراحت می­کرد و آن ارزش نداشتن جان آدم ها در بین مردم بود. بعضی از مردم خیلی راحت آدم­ های دیگر را می­ کشتند. یک روز عبدالمطلب نقشه ­ای کشید و با این نقشه توانست به مردم بفهماند که جان انسان­ها خیلی عزیز است. او گفت من نذر کرده­ ام اگر خداوند به من ده پسر بدهد، یکی را درراه او قربانی کنم. این حرف خیلی عجیب بود ولی نقشه عبدالمطلب نقص نداشت. او قبلا ماجرای جدش ابراهیم و اسماعیل را شنیده بود و می دانست دارد چه کاری انجام می­ دهد. دهمین فرزند عبدالله بود که طبق نذر او باید قربانی می ­شد. همه مردم شهر جمع شدند تا ببینند عبدالمطلب چه کار می ­خواهد بکند. او گفت: با خداوند مناجات می­ کنم و از او می­ خواهم در قرعه ­ای که می­ کشم، به جای قربانی کردن عبدالله ده شتر قربانی کنم و گوشتش را به فقرا بدهم. قرعه کشیدند ولی جواب قرعه مثبت نبود. او تعداد شترها را بیست تا کرد تا بتواند دوباره قرعه بکشد، بازهم جواب منفی بود. این کار را ادامه داد تا صدتا شتر. این بار جواب قرعه مثبت شد. پس قرار شد به افتخار جانِ ارزشمند عبدالله، صد شتر قربانی شود و فقرا از گوشت آن استفاده کنند. چون عبدالمطلب بزرگِ شهر بود، کارهایش الگوی دیگران می ­شد به همین دلیل از آن به بعد کسی که مرتکب قتل غیر عمد می شد، باید صد شتر می­ پرداخت. مردم از آن به بعد فهمیدند وقتی دارند درباره جان کسی حرف می­ زنند، نباید ارزش آن را پایین بدانند. از آن به بعد کمتر کسی مرتکب قتل شد چون حتی سنگدل­ ترین آدم ها هم می دانستند جان انسان­ها ارزان نیست.

اما هنوز مشکلات بسیاری وجود داشت؛ ظلم های فراوانی که حتی انسان دلش نمی ­آید به زبان بیاورد. باید یک کار اساسی می ­شد.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

ما توی بچگی این ایام که می شد، از این سرودها میخواندیم:

دیدی از آن لحظه که از اردوی کفار ***تیر ستم آمد بر آن امت چو رگبار

از مکه می گویم سخن ***از مکر و کین اهرمن

می گویم از آل سعود*** و از کینه آل یهود

احرامیان را زد شرر*** آن دشمن ضد بشر

بس در خیابان شد شهید*** از مرد و زن های رشید

اندر طواف کوی عشق*** شد کعبه آن مینوی عشق

اندر طواف بیت حق*** شب شد سحر آمد فلق

چادر به چادر دشت خون***صحن خیابان لاله گون

دست ستم گردیده رو***از دشمنان شد آبرو

سلام ای حاجیان غرق در خون***سلام ای لاله های دشت و هامون

سلام ای جان فدایان خدایی*** سلام ای عاشقان کربلایی


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

امروز در نماز اعلام شد، تا مسلمانان برای انجام حج عمره، آماده شوند. این خبر شوک برانگیز است. حج عمره، با حج تمتع که در ماه ذی الحجه است فرق دارد. روزهایش می­تواند محدودتر باشد و خیلی از توقف­ ها و کارهایی که در حج تمتع انجام می­شود را ندارد و مختصر و ساده ­تر است. تکان دهنده بودن این خبر به خاطر تفاوت حج عمره با حج تمتع نیست. حاجی ها برای حج به مکه می ­روند. یعنی جایی که قریش هستند. خبر تکان­­ دهنده است چون اولش کسی باور نمی­کند و بعد که می­فهمد تصمیم جدی است، می­گوید حتماً این سفر بی­ بازگشت است. شوخی که نیست، قریش که به این راحتی جنگ بدر را فراموش نکرده است. کسی از کارهای محمد سر در نمی­ آورد. او با این خطر کردن، قصد دارد چه کند؟ در مورد مسلمانان  چه فکری کرده است؟ از قریش چه فرضی در ذهن دارد؟ محمد مصمم است. تا اینجایش قابل تحمل است و مشکلی نیست.

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه وابیهاوبعلها وبنیها

 به بهانه سوره مبارکه فلق21تیر87

   بگو به صبح، که پیش ازشکفتنش، او را در قنداقه بایدپیچید و پیکر لطیف و معطرش را بایدپوشانید؛ که بوسه های نسیم، تنش را می خراشند و توقف سایه بر اندام لطیفش سنگینی می کند!

بگو  برای فرونشاندن عطش، قطرات شبنم سنگینند که نازک و شکننده است گلبرگ های خشکیده لبش!

بگو  برای تکیدن و شکفتنش، آهن سرد و تیرسه شعبه برّان است.

بگو که پیشانی بلند و تابانش را باید پوشانید که در معرکه ی سینه های تاریک و سرد،  سنگها می تپند!

بگو به صبح تلظی کمتر کندکه تشنگی، رشک می برد به باز وبسته شدن دهانش؛ و حسادت، تحمل درخشش سپیدی گلویش را ندارد!

بگو به صبح که او را در قنداقه باید پیچید، که جانپناه سرخ خورشید، شقایق زار قنداقه اوست و خورشید از شکاف گلوی او قیام خواهد کرد!


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

انسان­ها در طول زندگی خود شاهد حقیقت هستند. از آن عکس­برداری می ­کنند، به خاطر می­ سپارند و اگر جای دیگری آن را دیدند با چیزی که پیش خود دارند مقایسه می­ کنند. بعد می­ توانند بگویند این همان چیزی است که من قبلاً دیده ­ام. انگار هر حقیقتی دو نسخه داشته باشد: نسخه­ ای که نزد شاهد است و شاهد آن را می ­شناسد و نسخه ­ای که در زندگی قابل مشاهده است. نسخه دوم حقیقت، خودش سراغ شاهد می­ آید؛ و شاهد اگر با انصاف باشد، تأییدش می ­کند؛ لازم باشد، به دیگران هم می ­گوید که درست، همین است. اما اگر شاهد بی انصاف باشد، بعضی وقت­ها خودش را مخفی می­ کند تا با چیزی که باید تأییدش کند، روبرو نشود، گاهی نیز خود را آشکار می­ کند اما با دروغ، آن را انکار می­ کند.

قرآن کتاب خداست. مسلمان­ها قرار است آن را تصدیق کنند؛ یعنی به وجدانشان که برگشتند، ببینند این نسخه از حرف­ها، همان گم شده آنهاست که تصویرش را پیش خود دارند. به همین دلیل است که به آن ایمان آورده ­اند. قرآن مؤمنان را آرام می­ کند چون، نسخه­ ای از همان حرف­هایش را به شکل احساسی از نیاز و خواستن، در درون خود دارند. محمد مردم را با کتاب آشنا کرد؛ با گمشده ­ی پیدا شده­­ ی زندگی شان. محمد می ­خواهد قرآن در زندگی مردم گشوده باشد، تا حقیقتی به نام کتاب گشوده بماند. آن نسخه ­ای که همیشه پیش ماست و ما با آن می­ توانیم حقیقت را بشناسیم، کتاب است. کسی که کتاب در زندگیش گشوده شود، برای ایمان داشتن، نیازی به معجزات عجیب و خارق العاده ندارد. او نیازش را می­ بیند و پاسخ به آن را که در کتاب خداست، مشاهده می ­کند. آنگاه می ­گوید شهادت می ­دهم که خدای بلندمرتبه و بزرگ راست گفته است. محمد وقتی می­ گوید کتاب، منظورش همین است.

او از اولش هم، فقط نوشته­ شدن چیزی به وسیله کاغذ و مرکّب را کتاب نمی­ دانست؛ هر چند به همین نوشتن که با قلم روی کاغذی از جنس پوست، یا حتی تکه­ای از استخوان پهن یاد داده می ­شود، اهمیت می­ داد. چون خود این کار هم به شناختن کتاب و وارد شدنش به زندگی کمک می­ کند.

اکنون افراد زیادی هستند که قرآن را به شکلی که نازل می ­شود و محمد راهنمایی می­ کند، می­ نویسند؛ با این وجود، محمد هیچ صفحه­ ای را برای نوشتن مناسب ­تر از سینه و حافظه انسان­ها و به ویژه اعمال و رفتارهای آنها نمی­ داند.  او نخواست و هرگز هم اجازه نداد قرآن روی کاغذی نوشته شده باشد که آن را در صندوقچه ­ای بگذارند و درش را قفل کنند و کلیدش فقط دست عده ­ای معدود باشد. این معامله ­ای بود که مسیحیان و یهودیان با کتاب کردند. کتاب باید دست همه باشد و با سواد و بی­ سواد آن را بخوانند تا بتوانند در واقعیت زندگی، مثل یک شاهد با انصاف، تصدیق و امضایش کنند.

هر کسی کتاب را بهتر می ­فهمد، به محمد و اهل بیت او نزدیک تر است. چون آنها برای رسیدن به هدف ­های بزرگ، گم­شده پیدا شده او هستند. محمد و اهل بیت او، اتفاقات عادی و روزمره ­شان هم منطبق با کتاب و اصلاً خودِ کتاب هستند. هر روز یک اتفاق جدید. یک روز خبر افطار سه روزه علی و خانواده ­اش با آب و دادن غذایشان به مسکین و یتیم و اسیر؛ و بعد نازل شدن سوره انسان، روز دیگر یک دیدار معمولی و سلام و علیک­ شان با یکدیگر که آنقدر مهم شد که گفتند این ماجرا همه جا نقل شود، چون تأثیرش بر انسانها می ­تواند گرفتاری­ ها را برطرف کند. مسجد پیامبر و خانه اهل بیتش محلی شده است برای به وجود آمدن حکایت­ های حقیقی از جنس چیزهایی که در قرآن هست.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

مردمی هم که قرآن نمی­ خوانند، شگفت­ زده از ثواب قرائت­ هایی هستند که محمد درباره سوره­ های قرآن می­ گوید. هر کسی که سوره فلان را بخواند، خدا فلان پاداش معنوی را به او می ­دهد و . ممتازترین پاداش­ها هم هم­نشین شدن با محمد در بهشت است. مطرح کردن پاداش و ثواب برای خواندن قرآن، هیچ کاری هم که نکند، نقل مجلس­ ها و گفتگوهای مردم شده است و جای بسیاری از هرزگویی­ ها را گرفته است. برای خیلی­ ها هم رغبت و میل ایجاد کرده تا سوره­ ای را یاد بگیرند و با خواندن آن بی نصیب از برکات قرآن نمانند. برخی هم اشتیاق و ولع یادگیری سوره­ های بیشتر را پیدا کرده­ اند تا هرچه بیشتر از پاداش­ های معنوی قرآن بهره ببرند. پاداش ­هایی که گاهی برای برطرف شدن مشکلات و گره ­های دنیایی آنها نیز مفید است.  مسجد پیامبر، پایگاه آموزش قرآن است. و تا محمد زنده است، قرآن نازل می ­شود. هرچه به مسجد محمد نزدیکتر باشی و محمد و اهل بیتش را هم ببینی فهم و برداشت بهتری از کتاب خدا پیدا می­ کنی. محمد می خواهد برای تماشای حقیقت، شاهد بسازد. شاهدهایی که بتوانند دریافت قرآن از آسمان توسط محمد را تماشا کنند و آنچه را او گرفته است را در زندگی خود ببینند و مورد استفاده قرار دهند. با آن گریه کنند، بخندند، حیات پیدا کنند و به شکلی که گفته بمیرند؛ اگر سؤال و مشکلی پیش آمد از آن بپرسند؛ برداشت سطحی و فهم کج نداشته باشند و خلاصه حرف­ها و ادعاها و آرزوها و گذشته و حال و آینده خود را در کتاب خدا مشاهده نمایند.

محمد اسبی را از مردی اعرابی خریده است. اعرابی اصطلاحی است که درباره بیابانگردان به کار می­ رود. بعد از تمام شدن معامله، منافقان دور آن مرد را گرفتند.

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دوشنبه بیست و هشتم صفر، لحظات و ثانیه­ ها به عیادت مردی آمده ­اند که خواستنی­ ترین بنده خداست. مهاجرین که مدت­هاست با قریش آمیخته­ اند و انصار درگیر نگرانی­ هایشان هستند. یکی می ­ترسد علی سرکار بیاید و آنها مجالی برای ابرازِ بودن نداشته باشند. و آن دیگری می­ ترسد قریش که تا امروز میهمان بوده، میخ ماندنش در مدینه را بکوبد و بر میزبان سروری کند. کسی در خانه محمد، جز اهل بیتش و تعداد کمی از یارانش نیست. علی سرش را بردامان گرفته است.

سلام بر برادرم عزرائیل. برای بردنم اجازه داری.» فاطمه اشک می ­­ریزد. اما بی ­تابی نمی ­کند. هیچ کسی به اندازه او تسلط بر اوضاع ندارد و هیچ کسی به خوبی او همه زندگی محمد را در چند جمله کتاب نکرده است:

شهادت می­ دهم پدرم بنده خدا و فرستاده  او بود. خدا قبل از آنکه او را بفرستد، انتخابش کرده بود. و قبل از آنکه او را برای خود بردارد، نشانش کرده بود و قبل از آنکه مبعوثش کند، او را خواسته بود. درست زمانی که مخلوقات با غیب ارتباطی نداشتند و اتفاقات هولناک آنها را پوشانده بود و نزدیک به منقرض شدن بودند. پدرم پرچمی از جانب خدا بود برای اینکه همه کارها سامان بگیرد و احاطه خدا بود تا بر همه حوادث روزگار چیره شود و معرفت الهی بود برای دانستن اینکه جای هر چیزی کجاست. خدا او را برانگیخت تا امر و دستورش را تماماً جاری کرده باشد و حکم امضا شده ­اش را محکم کند و رحمت بی دریغش را به هرجا که لازم است برساند. امت­ها را دید که فرقه فرقه در دین­ های مختلف بودند. در حالی که معتکف بر آتش­هایشان و در حال پرستش بت­هایشان بودند و خدا را با آن همه شناختنی بودن نمی­ شناختند. خدا با وجود پدرم محمد، آن ظلمت ها را نورانی کرد و از قلب­ها ابهام­ها را کنار زد و چشم­ ها را به کنار رفتن ابرهای گرفته، روشن کرد. میان مردم هدایت را برپا کرد و از اغوا شدن بیرونشان آورد و کوری آنها را به بینایی منتهی کرد و به دین استوار راهنمایی ­شان کرد و به راه مستقیم دعوتشان نمود. سپس خداوند او را گرفت. گرفتنی که با رئوف بودن و اختیار دادن و رغبت داشتن و ایثار همراه بود. پس او از سختی­ های این خانه به راحتی و آسایش جایی وارد شد که پوشیده از فرشتگان نیکو و رضایت پروردگار مهربان و مجاورت فرمانروای قدرتمند است. صلوات بر پدرم پیامبر خدا و امین او و منتخب او از میان مخلوقاتش و برگزیده خداوند. سلام براو و رحمت خدا و برکات او بر او باد.»

در شام غریبان علی بن موسی الرضا(ع) مصادف با سی­ ام صفر سال1441هجری قمری، برابر با هفتم آبان 1398هجری شمسی، نگارش این کتاب به پایان رسید.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَری‏ءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمینَ (سوره مبارکه ، آیه16)

اکنون دیگر همه می ­دانند

هر کسی با امریکا طرح برادری ریخت،

مفتضح شد

سیزده آبان، روز فریاد مرگ بر شیطان


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

خورشید غروب کرده است. غروب کرده، یعنی هست؛ اما دیده نمی­ شود. و سایه ­های زیبا، نه، بلکه سایه ­هایی که زیبایی را می­ سازند، به هیجان آمده­ اند؛ بزرگ شده­ اند؛ شاید دوبرابر. همه به روی زمین می­­ افتند. سجده می­ کنند. زیبا و با شکوه؛ سایه­ ی کوه، سایه­ ی انسان­ ها، سایه­ ی نخل­ ها، سایه­ ی شتران، سایه­ ی.سایه ­ها همه جا را به تسخیر خود در می آورند دستانشان را به هم می­ دهند، صف می بندند به یکدیگر می­ چسبند و شب می ­شود. شب می­­شوند. شب بزرگ­ترین سایه روی زمین است. آرام، با وقار و البته پر رمز و راز. با طلوع فجر، خورشید آمده است، اما دیده نمی شود. با وقار قدم بر می دارد و پیش می­ آید. طوری می ­آید که آرامش سایه­ ها و صف نمازشان برهم نخورد. با طلوع خورشید، سایه ­­ها یکی یکی از سجاده ­ها بلند می­ شوند. ظهر که شد همه سایه ­ها ایستاده­ اند. محو خورشید؛ در آغوش خورشید. از خورشید دستور می­ گیرند، آماده مأموریت می شوند تا عصر که وقت حساب و کتاب است. وقت جزا، وقت اندازه­ ها. این زمین است و آن خورشید و آنها مخلوقات خدا هستند، با سایه­ هایشان.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها 

مکه فقط بستر اتفاقات عجیب نیست بلکه اصلاً عجیب ساخته شده است. در میان خانه­ ها بزرگترین خانه، خانه خداست. اگر از کسی پرسیده شود، خدا کیست؟ ممکن است مشرک باشد و اول از بت­ هایی که می ­پرستد بگوید؛ اما وقتی بیشتر با او صحبت کنی، منظورت را می­ فهمد و خدایی را که با خانه ­اش می­ شناسد به تو معرفی می­کند و حتی تو را به خانه او می­ برد. در مکه خدا صاحب این خانه است. خدا این­ قدر و تا این اندازه آشناست. احساس حضور صاحب این خانه، آمیخته با آشنایی مردم با آرامش و امنیت حاکم در این سرزمین است. آنها خدا را به اندازه واضح بودن کسی که گرسنگی را از آنها رفع کرده است، می­ شناسند. کم مانده که خدا با تو در این سرزمین حرف بزند. و شاید اگر سخنان صاحب این خانه شنیده شود، اثری از شرک نماند. شرک عجیب ­ترین اتفاق در این سرزمین است. اما با تمام تلخی و با همه نخراشیدگیش، هست. اما حالا اتفاق جدیدی هم در حال ­افتادن است، در بین همه کلمات مردم، کلمات جدیدی پیدا می ­شوند، که کلمات خدا هستند. وای که چقدر خدا در این شهر نزدیک به نظر می­ رسد و چقدر زود احساس می­شود.

هیچ چیز به اندازه کلمات خدا نمی توانند نزدیک بودن خدا را به تو نشان بدهند. بسم الله الرحمن الرحیم. خدا اینقدر نزدیک است. به اندازه کلماتی که از دهان خودت جاری می شوند. به اندازه نفس گرفتن و آب دهان بلعیدنت. به اندازه سکوتی که بلورهای نورانی کلمات را به دور یک موضوع جمع می کنند.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

   به کارگاه آهنگری آمده ­اند تا شمشیرها را تحویل بگیرند. هنوز آخرین شمشیر آماده نیست. این دو نفر و شاید چندنفری دیگر، در کنار علی(ع)، امور امنیتی مدینه را سر و سامان می ­دهند. گاهی نیز دور هم جمع می­ شوند. در سایه ­بانی  نزدیک مسجد پیامبر(ص)، جایی که به سجده گاه علی(ع) مشهور شده است.

مقداد پسر اسود، کناری می ­ایستد؛ زبیر پسر عوام تحمل ایستادن و منتظر ماندن ندارد. می­ رود تا بعد که وقتی آخرین شمشیر آماده شد، بیاید.

اما مقداد را جاذبه­ ی عجیبی نگاه داشته است.

مقداد اهل تفکر است. و کارگاه آهنگری برای کسی که تفکر می ­کند،  زیباست.

مقداد  به کار استادکار خیره شده است. هوا به شکل طاقت­ فرسایی گرم است. کوره دم می ­خواهد و باز دم می­ خواهد مثل سینه­ ای که باید دائماً تنفس کند. چقدر اینجا شبیه درون اوست و این تفتیده ­ی سرخ، چقدر آشناست.

انگار آهن گداخته همان قلب مقداد است و ضربات پتک، همان تپش ­های قلب او هستند.

مقداد خودش را و ظاهر و باطنش را اینجا به تماشا ایستاده است. گاهی به این فکر می­ کند که چند لحظه می­ تواند آهنی گداخته را در دست نگه دارد. او لحظاتی بعد به جواب می­ رسد.

من سرباز محمد(ص) و علی(ع) هستم. اگر آهن گداخته هم در دستانم باشد، مثل موم نگه می­ دارم تا سرد شود.

من از زندگی چه می­ خواهم؟ بیعت هیچ طاغوتی را بر گردن ندارم و به هیچ رباخوار نامردی وامدار نیستم.

چه خوب می­ شود اگر قلب من، شمشیر محمد(ص) و علی(ع) باشد.

اما اگر قیامتی برپا شد و بین من و آنها دیواری کشیده شود چه کنم؟ می­ ترسم از صدای بلند نعره ­هایم که من با شما بودم، پس چرا.

بکوب ای پتک که اکنون زمان کوبیده شدن همه ­ی چیزهایی است؛ که دیواری باشند میان من و محمد(ص).

بر خوابیدنم بکوب؛ که حسرت خواب را بر چشمانم خواهم گذاشت اگر، خوابیدن بخواهد باعث جدایی شود میان من با علی(ع).

بکوب ای پتک بر قلبم بکوب تا مثل آهنی که برای شمشیر شدن، آبدیده می ­شود، در آسایشی اندک برای ثانیه ­هایی در آبی سرد بخوابم، کمی آرام بگیرم، و آنگاه بیدار که شدم حفره­ ای، رخنه­ ای، حبابی، در من باقی نمانده باشد.

بکوب تا اول و آخر و ظاهر و باطنم  یکی باشد و آن یکی خدا.

آنقدر بکوب تا صیقلی شوم؛ برق و درخشش اخلاصم، چشم دشمنان را کور کند. بکوب تا اول در درون خودم قسط و عدل برپا شود و آنگاه در همه جهان. بکوب که من به این همه کوبیده شدن­ ها، نیاز دارم؛ بدهکارم.

 

آخرین شمشیر هم آماده شد. استاد آهنگر مقداد را تکان می ­دهد. مقداد بیدار می ­شود؛ راضی است. هم از آهنگر و هم از چرت کوتاهش. چشمان او نیز قانع هستند؛ چون گاهی همین چند لحظه خوابیدن هم سخت پیدا می ­شوند.   


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

 

 

 

مصطفی(ص)،

خواستنی ترین پیامبر است

 که تمنای او، باعث قیام لله در  بشریت می ­شود.

هر جنبه ­ای از زندگی او انسان را به ایستادن و برخاستن وا می­ دارد.

او پیش از تولد و با وعده ­ی آمدنش، با ولادت و پاگذاشتن بر زمین در عرصه­ ها و مراحل زندگیش،

 با مبعوث شدن و جاری کردن کلمات نورانی قرآنش، با صبر در برابر آزارهای دشمنان و مدارای با یارانش،

 با غلبه یافتن حامیانش بر محاصره ­ی دشمنانش، با حمایت نشدن از جانب نزدیکان و در مقابل، پذیرفتنی شدنش از سوی دیگران، با تبدیل اراده­ های  خواهانش به تشکیل حکومت الهی،  با خواستنی بودن حکومت شکوفا بخشش، با فرماندهی و آبدیده ساختن یارانش برای اقامه­ ی قسط، با ظرافت ­های امت سازی و پاکی اقتدارش،  با برانگیختن­ ها و یکپارچه ساختن امت بر محور امامت اهل بیتش(ع)، با ثقلینش و همیشگی ساختن رسالتش، خدا راخواست و به نامِ خدا و  برای خدا وبه واسطه ­ی یاری خدا، ایستاد و قیام کرد وقیامت می­ کند.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

 

وَ الَّذینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ (سوره مبارکه شوری39)

و کسانى که چون به (اجتماع آنها یا اهداف دینى) آنها ستم رسد از یکدیگر یارى مى‏جویند و همدیگر را یارى مى‏دهند (و از دشمن انتقام مى‏گیرند).

 این روزها و در پی شهادت سردار زینبی و فاطمی اسلام حاج قاسم سلیمانی، در پیام تسلیت حضرت آقا از کلیدواژه انتقامی سخت» استفاده شد که در حقیقت وعده مجازات دشمنان بود.

به تبع این پیام در اجتماعات پرشور و تب دار امت حزب الله این واژه مکرر در مکرر تکرار می شود.

جایگاه این واژه در سوره مبارکه شوری است و مفهوم انتصار تبیین کننده آن است.

وقتی جامعه اسلامی به سطحی از بالندگی و احساس قدرت می رسد، با تکرار واژگانی همچون انتقام، هم برای دشمن خط و نشان می کشد و هم ظرفیت انقلابی جامعه را وسعت می بخشد و عمیق تر می کند. و هم دست ولی الهی را برای تصمیم گیری باز می گذارد. شنیدن این شعار یعنی ولی الهی می تواند خیالش از پذیرش هر گونه هزینه و خطری توسط مردم آسوده باشد و فقط به امر و حکمی فکر کند که به نفع پیشبرد اسلام است. ولی الهی با این شعار درگیر ضعف های جامعه و سستی ایمان ها نخواهد شد و نیازی به مصلحت اندیشی مداراگونه ندارد.

خدا را شکر که به برکت خون شهیدان کار ما به جایی رسیده که مستکبران عالم را به چالش می کشیم و قصد مجازات کردن آنها را داریم.

 


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه وابیها و بعلها و بنیها

همیشه چشم را نمی توان از قشنگی رنگ و خوش حالتی یا قوت دیدش شناخت؛ گاهی در حالی که چشم داری _و خدا را شکر که زیبا و سالم و نافذ است_ از روی عصای سفیدی که زمین را برای دیدن التماس می­ کند، آن را می­ شناسی. چشم، وقتی پا می شود، دوست داشتنی تر و شناختنی تر است.

به چشمی که پا می ­شود می گویند: سعی و خشیت دارد» سعی و خشیت رنگ و حالت و سلامت چشم است برای بنده خدا؛

و تو که دوربین به دست می­ گیری، انگار چشمت، همه حقیقت ها و پاکی ها را التماس می­ کند. دوربین که به دست می­ گیری، ترکیب چشمانت با صفحه صورتت ترکیبی متواضع ­تر و گشاده تر است.

قاب دوربین قاب ارزش است تو از چیزی عکس می گیری که ارزش دیدن و دیده شدن دارد. و از پشت این قاب چقدر زیادتر می شوند چیزهایی که ارزشمندند. چشمت نفیس می ­بیند و دیدنی­ ها و شنیدنی­ ها را نفیس ثبت می­ کند.

دوربین که به دست می­ گیری شاکر تری برای خدایی که هرگز فراموشت نکرد!

دوربین که به دست می­ گیری ذائقه ­ات شکوفا می­ شود و طعم حقیقت بر جانت می­ نشیند. حقیقتی که سفره­ای گسترده و بی دریغ است؛ متاعا لکم و لانعامکم»

دوربین که به دست می­ گیری حقیقت رابطه ها را بهتر می­ فهمی؛ پیوستگی و ناپیوستگی کسانی که به واسطه ذکر، حقیقتاً متصل به یکدیگرند، یا کسانی که کنارهم بودنشان فرار از یکدیگر است. عالَم از پشت دوربین، قیامت است.

دوربین که به دست می ­گیری به بندگان خوب خدا، بیشتر شباهت داری؛ زیباتری!


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه وابیها و بعلها و بنیها

همیشه چشم را نمی توان از قشنگی رنگ و خوش حالتی یا قوت دیدش شناخت؛ گاهی در حالی که چشم داری _و خدا را شکر که زیبا و سالم و نافذ است_ از روی عصای سفیدی که زمین را برای دیدن التماس می­ کند، آن را می­ شناسی. چشم، وقتی پا می شود، دوست داشتنی تر و شناختنی تر است.

به چشمی که پا می ­شود می گویند: سعی و خشیت دارد» سعی و خشیت رنگ و حالت و سلامت چشم است برای بنده خدا؛

و تو که دوربین به دست می­ گیری، انگار چشمت، همه حقیقت ها و پاکی ها را التماس می­ کند. دوربین که به دست می­ گیری، ترکیب چشمانت با صفحه صورتت ترکیبی متواضع ­تر و گشاده تر است.

قاب دوربین قاب ارزش است تو از چیزی عکس می گیری که ارزش دیدن و دیده شدن دارد. و از پشت این قاب چقدر زیادتر می شوند چیزهایی که ارزشمندند. چشمت نفیس می ­بیند و دیدنی­ ها و شنیدنی­ ها را نفیس ثبت می­ کند.

دوربین که به دست می­ گیری شاکر تری برای خدایی که هرگز فراموشت نکرد!

دوربین که به دست می­ گیری ذائقه ­ات شکوفا می­ شود و طعم حقیقت بر جانت می­ نشیند. حقیقتی که سفره­ ای گسترده و بی دریغ است؛ متاعا لکم و لانعامکم»

دوربین که به دست می­ گیری حقیقت رابطه ها را بهتر می­ فهمی؛ پیوستگی و ناپیوستگی کسانی که به واسطه ذکر، حقیقتاً متصل به یکدیگرند، یا کسانی که کنارهم بودنشان فرار از یکدیگر است. عالَم از پشت دوربین، قیامت است.

دوربین که به دست می ­گیری به بندگان خوب خدا، بیشتر شباهت داری؛ زیباتری!


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

اولش که نگارش این کتاب شروع شد، دغدغه ام مخاطبان خارج از کشور بود.

ادبیاتم سخت است اما در این کتاب ساده نویسی را تمرین کردم.

به فصل های پنج و شش که رسید، شاید ساده نویسی رها نشده باشد، اما فشردگی حوادث اجازه نداد که به سبک و سیاق فصل های اولیه پیش بروم.

در ادامه رسما فصل های مربوط به مکه و مدینه از هم متمایز شدند.

شاید به دلیل تمایزی که در واقع بین این دو فضا وجود دارد. به هر حال آخر کار زیاد از یکدست نبودن کار ناراحت نشدم. چون برای مخاطب مفید بود.  انگار که مخاطب در یک سیر طبیعی و با شیبی ملایم  از سادگی به سمت پیچیدگی حرکت نماید و بهتر این دو هوا بودن مکه و مدینه را بفهمد.

در سراسر کتاب ترسم از این بود که در گرداب باشکوه حوادث متعدد قرار بگیرم.

اما یک چیزی وجود داشت که در این عدم لغزش کمک می کرد، کتاب بعدی .

پیش خود گفتم کتابی که درباره حضرت زهرا سلام الله علیها نوشته شود، دقیقا در همین دوره است و با همین حوادث؛ اما زاویه خانواده و به ویژه مسایل مربوط به بانوان بماند برای آنجا.

کتاب دومی که نگفته های اولی را جبران کند.

به هر حال حاصل کار شد چیزی که الان هست.

در مراحل انجام کار شش نفر خیلی اثر گذار بودند و نظراتشان مورد استفاده قرار گرفت. برادر عزیزم آقای دژبخش، خواهرهای محترم خانم ها میرزایی و قاسمپور و پائینی و برادر بزرگوارم آقای جمالی.

از این عزیزان تشکر می کنم.

 ان شاالله در آینده سعی می کنم برخی از نظرات دوستانی که قابل دانستند و  پس از مطالعه کتاب نکاتی فرمودند  را، تدریجا به اطلاع برسانم .

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

بعد از انتشار کتاب مصظفی(ص) خواستنی ترین پیام آور برخاستن، عده ای از دوستان این کتاب را مطالعه کردند و با ابراز لطف هم باعث تشویق شدند و هم ایراداتی را گوشزد کردند. دریغم آمد که نظرات این عزیزان را در این وبلاگ قرار ندهم.

به نظرم جمع آوری این نظرات یک ثروت است. چون باعث برجسته شدن نقاط مثبت و منفی یک اثر می شود.

یک کار زیبای دیگر که شاهد بودم در برخی جاها متداول است، استفاده از بریده های کتاب است. یعنی جملاتی که از نظر مخاطب زیبا هستند به نقل از کتاب ذکر می شود.

مجموع نظرات و بریده های کتاب مخاطب را به درستی راهنمایی می کند و اگر این کتاب نیاز او را برطرف می کند معلوم می شود.

در ذیل تعدادی از نظرات آورده شده است. البته همچنان منتظر نظرات دیگران+بریده های کتاب هستیم:

 

خانم هنزایی زاده:

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام علیکم

آنچه از متن های نوشته شده توسط جنابعالی در ذهنم ته نشین شده بود، این بود که حتماً تعدادی از جملات و تشبیهات را نخواهم فهمید و در تعدادی از کتاب ها ی قبلی اثبات شده بود. اما این بار اینطور نبود.

روایتی روان و دوست داشتنی و مانند اسمش خواستنی؛ حتما مورد نگاه آن رسول خواستنی واقع  شده و همنشینش با یاد او رنگ معجزه به کتاب داده. جاهایی از متن انگار سید مهدی شجاعی است که دارد تاریخ را از زبان قرآن روایت می  کند. متنی وزین و مستند و در عین حال عاشقانه. گفتگوها و صحنه آفرینی خواستگاری حضرت علی(ع) بی نظیر بود.

درود بر پیام آوری که رشحات پرتو و پیام او همچنان جان می دهد و حیات می­ آفریند.

اما یک حسرت و آه هر بار روحم را خراش می داد.در حالی که متن ها درهم آمیخته با آیات قرآن بود، ولی هیچ نشانی از آیات و سوره ها در پاورقی نبود. مخاطبی که معنی واژگانی چون جزیه، ابلاغ، منذر را نمی داند حتما در هم آمیختگی متن ها را با سور مبارک رعد و یس و انفال و توبه و احزاب را هم تشخیص نخواهد داد. و حیف و صد حیف که با این ندانستن ارزش متن پیش رو را به اندازه کافی نخواهد دید. حتما شما دلیلی برای این کار داشته اید. جسارتا پیشنهاد می کنم برای چاپ ها و کتاب های بعدی این نکته را در نظر بگیرید. می توان از دوستان مدرسه قرآن نیز برای انجام این امر کمک خواست.

ان شاالله با نگارش مرتضی» و مجتبی» و .توفیقات شما افزون گردد. والسلام سوم اسفند نود و هشت.

عباس رفیع ها:

ویژگی این کتاب بُعد بخشیدن به اتفاقات ریز و درشت است که شاید قبلا شنیده بودیم ولی اهمیت آنها را نمی دانستیم. چه بسا اتفاقاتی در نظر ما کوچک و جزئی بودند و با خواندن این کتاب چندین برابر مهم شدند.

 

امیرحسین محمودی:

این کتاب از این جهت باشکوه بود که علی رغم ذهنیت های قبلی، خیلی سراغ اتفاقات خارق العاده نرفت اما با اتفاقات ساده ای که رسول را در جامعه روایت می کرد، همانقدر و حتی بیش از گذشته خارق العاده و شکوهمند بود.

 

خانم خاکپور:

در حال مطالعه کتاب تازه چاپ شده شما هستم. داستان قشنگ نوشته شده و به وضوح از آیات استفاده شده است. کلمات دقیق و بی تکلف کنار هم چیده شده اند. علاقمند به دانستن سیری هستم که در این رابطه من هم بتوانم موفق باشم.

سید رضا سیدسخا:

سلام

خدا را شاکرم برای همه نعمتهای خاص و عامی که که به ما داد نعمت داشتن برادرانی که به ما پیامبر "مصطفی" را به زیباترین شکل ممکن شناساندند. به داشتن شما به خود می بالیم. اجر شما با تک تک حضرات اهل بیت (ع) که کارتان حتما خواسته ایشان بوده

و ما که جز شعف و عرض خدا قوت و دعای خیر برای شما توان دیگری نداریم ولی منتظریم شاید با کتابی دیگر.

 

خانم خوش اخلاق:

سلام علیکم

دیشب کتاب مصطفی را خریدم و در حال مطالعه هستیم. بسیار عالی و دارای حس و حیات است. ان شاالله شاکر این نعمت طیب باشیم. خیلی متشکریم. این کتاب اعمال عبادی خصوصا اعمالی مثل فریضه حج را برای افراد به عملی امت گرا جمعی با درون مایه حقیقی تبدیل می کند. به این فرآیند خیلی کمک می کند. یکی از کارکردهای کتاب این است که نگاه پس زمینه ای عمیقی از درون مایه امت از ابتدای شکل گیری تا بعد، به مخاطب می دهد. به عنوان پیشنهاد جزء رزق های محوری برای حجاج در نظر گرفته شود به گونه ای که قبل و در حین سفر با این کتاب ملازمت داشته باشند. ان شاالله بشود حج امسال مدرسه قرآن هم پیشنهاد شود.

خانم پورصالحی:

من هر بند این کتاب مصطفی را میخوانم می خواهم تشکر کنم و دعایتان نمایم. یادم نمی آید آخرین کتاب که از شوق خواندنش نتوانستم زمین بگذارم کی بوده و چه کتابی.فوق العاده است. الحمدلله الحمدلله خدا قلمتان را به کوثر اتصال حقیقی و ابدی بدهد. واقعا نمی توانم توصیف کنم و نمی دانم چطور می توانم تشکر کنم. دعا می کنم خود حضرت رسول با دست مبارکشان الی الابد دست تان را بگیرد.

 

اکبر واحدی:

چند سال میشه کتابی دست نگرفته بودم. اگرم قرار بود کتابی انتخاب کنم برای خوندن هیچ وقت یه کتاب مذهبی نمی خوندم

ولی کتاب مصطفی عالی بود لذت بردم.

این کتاب از سر رفاقتی که با نویسندش داشتم دوست داشتم بخونم

مقدمش خیلی ثقیل بود ولی کتاب را که شروع کردم به خوندن دو سه روز بیشتر طول نکشید

گاهی از شدت شوق تنم می لرزید این کتاب خیلی خوب خیلی خوشمزه است خیلی حالم خوب کرد

این کتاب بسیار هنرمندانه نوشته شده است. این کتاب انقدر خوب است که وقتی می خوانی گاهی یادت می رود که تو داری یک نوشته می خوانی گویی کتاب برای تو همچون پرد سینما قصه ای را به تصویر می کشد تصویری و شنیداری. کاظم جان به تو تبریک می گم بابت این کتاب چقدر روان چقدر ظریف چقدر ساده می گویی همش به تو فکر می کردم که چگونه با چه حالی این مشَکّل را به گردهم درآورده ای همچون گلیمی زیبا که هزاران رنگ را بافنده گره میزند و خروجی طرح و نقشی زیبا ما می بینیم تو این گزاره ها و قصه ها را مرتب کنارهم چیده ای. بطوری که گاهی راوی در نوشته ها محو می شود. و این لذت مطالعه کتاب را چند برابر می کند.

متن دوم از آقای واحدی:

مصطفی مصطفی.

امروز که چند روز از پایان مطالعه این کتاب می گذرد کما کان قلب و جسم و روحم متاثر این کتاب عزیز است.

کتابی که با دغدغه های ابوطالب شروع می شود، ترس و لرز خطرات جانی محمد و نوجوانی مصطفی

 ابوطالب گویی هیچ کاری ندارد بجز حفظ جان مصطفی او میداند قامت محمد فراتر از زمان است

ابوطالب فوت می کند ولی خدای محد هست.

روزهای مظلومیت و غربت.

و مصطفی ازمظلومیت بهترین مخلوق خدا می گوید.

.دردها زخم ها و.

تلاش او برای امت سازی و حکومت اسلامی تدبیرها و درایت های فرماندهی و رهبری او در اقتصاد فرهنگ ت و عملیات های نظامی.

هیچ کدام جدا از هم نیست و این افعال تنیده بهم هست

با مصطفی به حج می رویم با مصطفی در گوشه باغ مرد مسیحی مناجات می کنیم با مصطفی به عرش تاریخ اسلام می رویم

این کتاب تاریخ شفاهی ایام حکومت رسول الله و حیات مبارک ایشان است که نویسنده با هنرمندی تمام مستندات را برای ما بسیار هنرمندانه و لطیف و ظریف بچنش درآورده است

آنگونه که گاهی یادت می رود که تو داری رمان می خوانی همانند فیلمی فاخر به تماشا نشسته ای و حتی گاهی خودت را در آن مکان می بینی

این کتاب همچون فیلمنامه فیلم سینمایی فاخری است که تورا در یک میزانسن مناسب قرار می دهد فیلم نامه ای پر از لوکیشن های مهیج و تاریخ ساز فیلمنامه ای مملو از دیالوگ های بکرو ناب سکانس هایی که شاید خیلی از آنها را نشنیده ای یا اینگونه نشنیده ای

و جذاب تر از آن اینکه خودت را لابلای این همه قصه و غصه و نصرت گم نمی کنی

مصطفی ملموس ترین و روان ترین رمان تاریخی است که خوانده ام

مصطفی را یا امروز می خوانید یا فردا می خوانید

این کتاب سرشار است از مفاهیم غنی و کلیدی اسلام

این کتاب برای معرفی شخصیت ها و پردازش آن ها از تمثیل هایی بجا و بموقع و بسیار خلاقانه استفاده می کند که باعث سهولت و سرعت رسیدن به شخصیت را محیا می کند.

سعید مکرمی:

توضیحات ایشان بسیار جزئی و چند صفحه ای بود.مختصری از آن توضیحات:

خدمت برادر دوست داشتنی ام
آقا کاظم عزیز

سلام
خداوقت میگویم بابت تالیف کتاب مصطفی ص». خیلی تعارف نمیکنم و حسب وظیفه سراغ بیان نکاتی میروم که از کتاب متوجه شدم. بررسی دقیق یک اثر و احصای نکات آن با یکبار مطالعه به دست نمی‌آید اما سعی کردم با دقت بخوانم و هرجا که از متن بیرون افتادم یا اشکالی دیدم نشانه‌گذاری کنم. ایرادهایی که می‌گیرم به معنی نادیده گرفتن نکات خوب و قابل اعتنای کتاب نیست.

کتاب حتما باید مجدد ویرایش شود.

توی صفحه‌آرایی ایراداتی است که فعلا از آن می‌گذرم. به خصوص که صفحه‌آرایی می‌توانست کمی از بار اشکالات روایت کم کند.

  • کتاب را می توان به سه قسمت تقسیم کرد:
    1. بخش اول تقریبا تا صفحه ۷۴ انتهای بخش ۵ است.
    2. بخش دوم از ابتدای فصل ۶ تا حدود صفحه ۲۳۰ .
    3. بخش سوم هم از صفحه ۲۳۰ تا انتهای کتاب است.

بخش پرقدرت کتاب از ابتدای صفحه ۷۵ است تا همان ۲۳۰. روایت یکدستتر است و مخاطب با یک نظم منطقی با راوی که سوم شخص است همراهی می‌کند. اضافات کمتر است و هرآنچه بخواهد بگوید در خود متن و ذیل روایت آمده است.

در بخش اول زیاده‌گویی فروان‌تری دارد. در بخش یک در بسیاری از موارد اشاره به سوره یا آیه بیرون از ساختار روایت‌گری اتفاق افتاده است انگار مولف می‌خواسته هرطورشده ایندو را بهم وصل کند. در بخش دوم این اتفاق خیلی روان‌تر و در متن روایت محقق شده است. در صفحه ۱۴۳ نحوه اشاره به سوره کوثر با نوع اشاره به سوره علق در صفحه ۴۵ متفاوت است. در صفحه ۱۴۳ اشاره در خود متن محقق شده اما در صفحه ۴۵ صرفا الصاق شده است. خیلی صریح بگویم که در بخش اول و بخش سوم خواننده خیلی راحت می‌تواند پرش کند. یعنی از خواندن یک قسمت صرفه‌نظر کند و به قسمت‌های بعدی برود.  این مورد را چک کردم و بسیاری اینطور خوانده اند.

برخی از خرده روایت‌های متن خیلی ناب و نادر است و در کمتر متنی به آن اشاره شده است. مثل موضوع اقتصادی بسیاری از جنگ های اولیه و سوق العرب شدن مدینه و برنامه‌ریزی اقتصادی پیامبر. اما خیلی پر رنگ نبود. از موضوع فتح مکه خیلی سریع می‌گذرد. ضرباهنگ روایت هم تند می شود. البته متوجه هستم که اتفاقات زیاد است. موضوعاتی چون ماجرای مجازات یهودیان پیمان شکن تا . .

کاظم عزیز

گمان بنده براین است که شما احتمالا می‌خواستی از صرف بیان یک روایت تاریخی عبور کنی و گزاره‌های معرفتی و طهارتی را هم به آن اضافه کنی. اما در بخش اول یک بلاتکلیفی در فرم وجود دارد. انگار خلبان هواپیما نمی‌داند بپرد یا همچنان دور موتور را چک کند و منتظر است.  در بخش دوم خوب پرواز می‌کند. کما اینکه سرعت خواندن دراین بخش افزایش می‌یابد. گزاره‌های طهارتی و معرفتی بیشتر در فرم نشسته و مخاطب حس اندرزدهی و پندگویی نمی‌کند. در بخش پایانی برای فرود هم این اشکال وجود دارد.

من خودم از کتاب استفاده کردم و خرده روایت هایی دیدم که کمتر شنیده یا اصلا نشنیده بودم یا از آن زاویه روایت و داستانی نخوانده بودم؛ مثل داستان یهودیان مدینه، قدرت اقتصادی مسلمانان و سوق العرب شدن مدینه و . .

امیدوارم توانسته باشم نظراتم را منتقل کنم.

اگر کمی تند شد عذرخواهی می کنم. جسارت شد.

در پناه امیرالمومنین علیه‌السلام باشی که کاشف‌الکرب بود از وجه رسول رب‌العالمین


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها وبنیها

نظر سرکار خانم فائزه آشتیانی:

گاهی باید برای رسیدن به آن‌چه که طالب‌اش هستی سال‌ها منتظر بمانی
انتظاری نه از جنس س
که از جنس قیام، حرکت و نیاز.

درست همان‌طور که روزبه پای قراری که گذاشته بود ایستاد
تا دنیا بچرخد و بچرخد و او را از سرزمین پارس به نخلستان‌های حجاز بکشاند
نامش سلمان شود و در میان دعوای مهاجر و انصار شناسنامه‌اش منا اهل البیت»

هما‌ن‌طور که جعفر پانزده سال به حبشه رفت و در آن‌جا ماند تا به وقت‌اش برگردد و در میعادگاهی به نام موته بال‌هایش را برای دفاع از رسول خدا تا آسمان به پرواز در بیاورد.

تاریخ، سراسر پر از آدم‌هایی است که تا لحظه موعود صبر کرده‌اند و در نهایت شیرینی وصال را چشیده‌اند. زمین خدا شاهد است و زمان چون ابر می‌گذرد. ما هستیم و حوادث بی‌شمار که از هر سو احاطه‌مان کرده‌اند و چونان موج‌های سرکش ما را بالا و پایین می‌برند. تا بالاخره روزی به ساحلی آرام، امان‌مان دهند.

اما تا رسیدن آن روز از هیچ حادثه‌ای گریزی نیست، که اشتیاق به خواستنی‌ترین پیام‌آور برخاستن؛ قیام می‌آفریند».

ربیع الاول ۱۴۴۲ - پاریس
-بماند به یادگار از زمان و زمینی که شاهد اهانت‌ها به پیام‌آور نور و رحمت است و بماند برای روز جزا، که شهادت می‌دهند بر اعمال انسان‌ها-

 

نظر سرکار خانم فاطمه حمیدی:

با بیانی ساده و روان زندگی پیامبر گرامی اسلام را از قبل تولد ایشان تا مدتی بعد از شهادتشان شرح می دهد.

بیان روایت به حدی گیراست که آدم را با زندگانی حضرت همراه می کند.
نکته دیگر این کتاب، ذکر شأن نزول و برداشت تدبری کوتاه از‌ بعضی سور نازل شده می باشد که شیرینی کتاب را بیشتر می کند.

این کتاب برای نوجوانان هم قابل فهم و جذاب است


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطه و ابیها و بعلها و بنیها

 

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع أَنَّهُ قَالَ:

الدُّنْیَا کُلُّهَا جَهْلٌ إِلَّا مَوَاضِعَ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ کُلُّهُ حُجَّةٌ إِلَّا مَا عُمِلَ بِهِ وَ الْعَمَلُ کُلُّهُ رِیَاءٌ إِلَّا مَا کَانَ مُخْلَصاً وَ الْإِخْلَاصُ عَلَى خَطَرٍ حَتَّى یَنْظُرَ الْعَبْدُ بِمَا یُخْتَمُ لَهُ‏.(عیون اخبارالرضا: ج‏1 ؛ ص281)


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

در خانه علی و فاطمه حافظ قرآن شد. ترجیح می داد هیچ حرف دیگری جز قرآن نگوید. بعدها فضه با آنکه سن و سالی از او گذشته بود، ولی همراه حضرت زینب در کربلا حاضر بود و به همراه امام سجاد(ع) و بچه ها و ن اسیر شد. #دختران_ما

#فضه_سلام_الله_علیها


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

گفت: پسر رسول خدا از تو کمک می خواهد و تو می خواهی کمکش نکنی؟ همین حرف باعث شد که زهیر خوب بودن را از یاد نبرد و در راه امام حسین(ع) شهید شود. دلهم هم همراه حضرت زینب (س) و امام سجاد(ع)و سایر ن و بچه ها اسیر شد و آنها را به کوفه و شام بردند.

#دختران_ما

#دلهم_همسر_زهیر


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

اسیران به مدینه بازگشتند، ام البنین به جای اینکه بپرسد، پسرانش چه شدند، می گفت زودتر به من بگویید حسین چه شد؟؟ آیا او سالم است؟ انگار که ادب و مهربانی باعث شد بازهم خودش را نبیند و توجهش به اهل بیت(ع) باشد. #دختران_ما

#ام_البنین_سلام_الله_علیها


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

امام سجاد گفت: عمه مرا رها کن تا به یاری فرزند رسول خدا یعنی امام حسین بروم. امام حسین که متوجه ماجرا شدند گفتند: ام کلثوم او را نگهدار تا زمین از نسل آل محمد خالی نماند. ام کلثوم او را به خیمه برگرداند. #دختران_ما

#ام_کلثوم_بنت_علی_علیه_السلام


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

عاقل یعنی کسی که برای حرف ها و کارهایش دلیل و معیار دارد عقیله جواب داد: جز زیبایی چیزی ندیدم برای این حرفش دلیل داشت. پیش خودش حساب کرده بود، خدا که شاهد باشد، شهید شدن زیباست. #دختران_ما #زینب_بنت_علی_علیه_السلام


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

شیعیان پدرش امام کاظم از راه دوری آمده بودند. سؤالاتی داشتند اما امام در خانه نبود. فاطمه سؤالات را گرفت، تا آنها دست خالی و پاسخ نگرفته بازنگردند. در راه بازگشت بودند که امام را دیدند. امام که پاسخ ها را دید، سه بار گفت: پدرش به فدایش.

#دختران_ما

#فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

میگفتند: با چشم خود دیده اند دیوار کعبه شکاف برداشته و فاطمه دختر اسد داخل کعبه شده و دیوار به حالت اول برگشته است. بعد از سه روز از خانه کعبه بیرون آمد نوزادش را در آغوش داشت.نگران قیامت بود و خالص در بذل محبت به محمد که از هشت سالگی برایش مادری کرد.

#دختران_ما

#فاطمه_بنت_اسد


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

از بس راستگو بود، از همین دنیا معلوم بود که حتما اهل بهشت است. محمد خودش این جمله را در مورد او گفت. به او ام ایمن میگفتند؛شاید چون، اگر او شاهد چیزی باشد، یا قسمی بخورد، همه باید باور کنند که او راست می گوید. او شهادت داد که رسول خدا فدک را به فاطمه بخشید.

#دختران_ما

#ام_ایمن


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها